سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مدهامّتان: علوم و معارف قرآن و حدیث

انکار عصمت اهل بیت(ع) از سوی خصم و نقد آن

اکنون حدود یکسال و نیم است که از تحویل پرونده ارتقای اینجانب به استادتمامی از دانشکده به کمیسیون فرهنگی می گذرد. این کمیسیون که طبق قانون باید ظرف یک ماه به پرونده رسیدگی کند، به دلایل غیرقانونی و غیرشرعی و غیراخلاقی مانع از ارتقای اینجانب شده است. بعد از این که در اولین هفته تعطیلات تابستان امسال با ارتقای اینجانب مخالفت کردند و من به آن اعتراض کردم، مسئولان فرمودند که رأی کمیسیون نهایی نیست و قابل تجدید نظر است؛ لذا از انتشار اعتراض خود خودداری کنید. پیشنهاد کردند، طی چند جلسه، اینجانب در جلسه کمیسیون فرهنگی حضور پیدا کنم و اعضای محترم کمیسیون سئوالات خود را مطرح کنند و اگر ابهاماتی هست، رفع شود؛ اما به یک جلسه بسنده کردند و دلیلشان این بود که ما متخصص در رشته علمی شما نیستیم؛ لذا ما بر این تصمیم شدیم که از متخصصان در رشته شما دعوت به عمل بیاوریم تا در حضور ما راجع به نظریات علمی‎اتان با شما بحث کنند؛ اما علیرغم این که گفته بودند، ظرف دو هفته این جلسه برگزار می شود، اکنون متجاوز از یک ماه است که این جلسه برگزار نشده است. کاشف به عمل آمده است که همکاران برگزاری چنین جلسه‌ای را نادرست تشخیص داده و از پذیرش حضور در چنین جلسه ای خودداری نموده اند. طبق آخرین اطلاعاتی که من کسب کرده ام، مهم ترین موضوعی که ذهن خصم را درگیر کرده است، تفسیر آیه تطهیر است.
من در این نوشتار، می خواهم ثابت کنم که خصم با استناد به آیه تطهیر قایل است که اهل بیت(ع) معصیت کار و ظالم اند و شاید به همین سبب است که تکلیف شرعی خود می شمارد که به خلق الله ظلم بکند. این در حالی بوده است که اهل بیت(ع) نه ظالم بودند و نه به ظلم امر می کردند. آنان روا نمی شمردند که پوسته جوی را از دهان موری بیرون کشند.

 

1. استدلال خصم بر معصیت کار بودن اهل بیت
قبل از آن که استدلال احتمالی خصم را ملاحظه کنیم، مناسب می نماید، آیه تطهیر را به همراه سیاقش از نظر بگذرانیم:
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ ِلأَزْواجِک إِنْ کنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَیاةَ الدُّنْیا وَ زینَتَها فَتَعالَیْنَ أُمَتِّعْکنَّ وَ أُسَرِّحْکنَّ سَراحاً جَمیلاً * وَ إِنْ کنْتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الدَّارَ الْآخِرَةَ فَإِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِناتِ مِنْکنَّ أَجْراً عَظیماً * یا نِساءَ النَّبِیِّ مَنْ یَأْتِ مِنْکنَّ بِفاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ یُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ ضِعْفَیْنِ وَ کانَ ذلِک عَلَى اللَّهِ یَسیراً * وَ مَنْ یَقْنُتْ مِنْکنَّ لِلَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تَعْمَلْ صالِحاً نُؤْتِها أَجْرَها مَرَّتَیْنِ وَ أَعْتَدْنا لَها رِزْقاً کریماً * نِساءَ النَّبِیِّ لَسْتُنَّ کأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ إِنِ اتَّقَیْتُنَّ فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذی فی قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفاً * وَ قَرْنَ فی بُیُوتِکنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِیَّةِ اْلأُولى وَ أَقِمْنَ الصَّلاةَ وَ آتینَ الزَّکاةَ وَ أَطِعْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکمْ تَطْهیراً * وَ اذْکرْنَ ما یُتْلى فی بُیُوتِکنَّ مِنْ آیاتِ اللَّهِ وَ الْحِکمَةِ إِنَّ اللَّهَ کانَ لَطیفاً خَبیراً (احزاب، 28-34)
گویا خصم مدعی است، این آیات به دلایل ذیل برای اهل بیت(ع) رجس و پلیدی را ثابت می کند و لذا آنان از عصمت بهره‌ای ندارند:
اولاً، طی این آیات اظهار شده است، نزد نامحرم، با نازکی سخن نگویید؛ مبادا کسانی که بیماردل‌اند، در شما طمع کنند. این نشان می دهد که آنان به چنین رجسی مبتلا بودند که آیه قرآن آنان را از آن نهی می کند و گرنه چه وجهی داشت، چنین سخنی خطاب به آنان گفته شود. آشکار است که اگر کسی نزد نامحرم به نازکی سخن نگفته باشد، هرگز وجاهت ندارد، به او گفته شود، نزد نامحرم به نازکی سخن نگو؛ زیرا او اعتراض خواهد کرد که چرا دروغ می گویی، من کی نزد نامحرم به نازکی سخن گفتم؟
ثانیاً، در این آیات گفته شده است، بسان دوره جاهلی خودنمایی نکنید. این سخن هم دلالت دارد که آنان به چنین رجسی گرفتار بودند و گرنه چه وجهی داشت، آیه قرآن، آنان را از آن نهی نماید. بدهی است که اگر کسی نزد نامحرم خودنمایی نکرده باشد، هرگز موجه نیست، به او گفته شود، نزد نامحرم خودنمایی نکن؛ چون او اعتراض خواهد کرد که چرا بر من افتراء می بندی، من کی نزد نامحرم خودنمایی کردم.
ثالثاً، در این آیات نهی‌های مذکور چنین تعلیل(ذکر علت) شده است که خدا می‌خواهد رجس و پلیدی را از میان شما بردارد. این عبارت نیز به وضوح دلالت دارد که آنان رجس و پلیدی داشتند که خدا با آن نهی‌ها می‌خواهد آن را از میانشان بردارد.
در این زمینه که چنین عبارتی دلالت دارد که آنان رجس و پلیدی داشتند، شواهد متعددی در قرآن هست که اینک مرور می کنیم:
الف. إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکمْ وَ یَأْتِ بِخَلْقٍ جَدیدٍ (فاطر، 16). طی این آیه خطاب به مشرکان قریش گفته شده است که اگر خدا بخواهد شما را بر می دارد و مردم جدیدی می‌آورد. این عبارت به وضوح نشان می دهد که «اذهاب» دلالت دارد، چیزی هست و خدا آن را بر می دارد. بر این اساس، نیز در آیه تطهیر سخن از وجود رجس در میان اهل بیت است.
ب. إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ ذلِک ذِکرى لِلذَّاکرینَ (هود،114). طی این آیه بیان شده است که حسنات سیئات را بر می دارد؛ لذا باید گفت که سیئات هست و این نیز شاهدی دیگری است که نشان می دهد، لفظ اذهاب در آیه تطهیر بر وجود رجس دلالت دارد.
ج. قاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَیْدیکمْ وَ یُخْزِهِمْ وَ یَنْصُرْکمْ عَلَیْهِمْ وَ یَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنینَ * وَ یُذْهِبْ غَیْظَ قُلُوبِهِمْ وَ یَتُوبُ اللَّهُ عَلى مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ عَلیمٌ حَکیمٌ (توبه، 14-15).
طی این آیات اظهار شده است، خداوند غیظ قلوب مؤمنان را بر می‌دارد. لفظ «اذهاب» در اینجا نیز به روشنی دلالت دارد که چیزی به نام غیظ در قلوب مؤمنان هست که خدا آن را از قلوب آنان بر می دارد.
خامساً، طی تعلیل نهی‌ها اظهار شده است که شما را تطهیر می کند. لفظ تطهیر نیز دلالت دارد که اهل بیت رجس داشتند و گرنه فعل متعدی تطهیر که حاکی از وجود رجس است، نباید به کار برده می شود. در این زمینه که واژه تطهیر متضمن چنین معنایی است، شواهدی هست؛ نظیر:
الف. یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ * قُمْ فَأَنْذِرْ * وَ رَبَّک فَکبِّرْ * وَ ثِیابَک فَطَهِّرْ * وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ (مدثر، 1-5). در اینجا خطاب به پیامبر(ص) اظهار شده است که لباست را مطهر کن و بعد بدان عطف شده است که رجز و پلیدی را از خود دور کن؛ بنابراین تا رجز و پلیدی در لباس نباشد، امر به این که آن را پاک کن و از خود دور ساز، وجهی نخواهد داشت.
‏ب. إِذْ یُغَشِّیکمُ النُّعاسَ أَمَنَةً مِنْهُ وَ یُنَزِّلُ عَلَیْکمْ مِنَ السَّماءِ ماءً لِیُطَهِّرَکمْ بِهِ وَ یُذْهِبَ عَنْکمْ رِجْزَ الشَّیْطانِ وَ لِیَرْبِطَ عَلى قُلُوبِکمْ وَ یُثَبِّتَ بِهِ اْلأَقْدامَ (انفال، 11).
در این آیه هر دو لغت تطهیر و اذهاب رجز(رجس) که در آیه تطهیر هم هست، به چشم می‌خورد و اظهار شده است که ای مسلمانان مدینه، خدا از آسمان باران را نازل کرد تا شما را مطهر سازد و رجز و پلیدی شیطان را از میان شما بردارد؛ چنان که در این آیه سخن از وجود رجز و پلیدی است، در آیه تطهیر هم که شبیه آن است، سخن از وجود رجس و پلیدی است و لذا ثابت می کند که اهل بیت رجس و پلیدی داشتند.

 

2. نقد استدلال های احتمالی خصم، مبنی بر دلالت آیه تطهیر بر معصیت کار بودن اهل بیت
اگر خصم چنین استدلال هایی داشته باشد، خدشه های چندی بر آنها وارد است که اینک مهم‌ترین آنها را یاد می کنم:
اولاً، خصم به سیاق آیه هیچ عنایتی نمی کند که همگی خطاب به همسران پیامبر(ص) است و لذا دچار این خطای فاحش شده است. تردیدی نیست که همسران پیامبر(ص) رجس داشتند؛ چنان که در جای دیگر نیز راجع به همسران پیامبر(ص) آمده است:
وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِیُّ إِلى بَعْضِ أَزْواجِهِ حَدیثاً فَلَمَّا نَبَّأَتْ بِهِ وَ أَظْهَرَهُ اللَّهُ عَلَیْهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ فَلَمَّا نَبَّأَها بِهِ قالَتْ مَنْ أَنْبَأَک هذا قالَ نَبَّأَنِیَ الْعَلیمُ الْخَبیرُ * إِنْ تَتُوبا إِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُکما وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَیْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْریلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنینَ وَ الْمَلائِکةُ بَعْدَ ذلِک ظَهیرٌ * عَسى رَبُّهُ إِنْ طَلَّقَکنَّ أَنْ یُبْدِلَهُ أَزْواجاً خَیْراً مِنْکنَّ مُسْلِماتٍ مُؤْمِناتٍ قانِتاتٍ تائِباتٍ عابِداتٍ سائِحاتٍ ثَیِّباتٍ وَ أَبْکاراً (تحریم، 3-5)
طی این آیات آمده است که دو نفر از همسران پیامبر(ص) مرتکب رجس شده بودند و لذا از آنان خواسته شده است، توبه کنند و حتی تهدید شدند که اگر بر ضد پیامبر(ص) هم‌پشت بشوند، بدانند که محکوم بشکستند و خدا و جبرئیل و فرشتگان و مؤمنان صالح پشتیبان پیامبر(ص)اند.
در ادامه نیز تلویحاً آن دو همسر پیامبر(ص) به همسران نوح و لوط تشبیه شده اند. آیات را ملاحظه فرمایید: ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذینَ کفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ کانَتا تَحْتَ عَبْدَیْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَیْنِ فَخانَتاهُما فَلَمْ یُغْنِیا عَنْهُما مِنَ اللَّهِ شَیْئاً وَ قیلَ ادْخُلاَ النَّارَ مَعَ الدَّاخِلینَ * وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذینَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لی عِنْدَک بَیْتاً فِی الْجَنَّةِ وَ نَجِّنی مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّنی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمینَ (تحریم، 10-11)
ثانیاً، از ظاهر آیات مورد بحث دانسته می شود که همسران پیامبر(ص) کاهل الصلاة بودند؛ به همین رو، خطاب به آنان اظهار شده است: نماز بگزارید: وَ أَقِمْنَ الصَّلاةَ (احزاب، 33) و فعل مؤنث «أَقِمْنَ» به وضوح نشان می دهد که امر به اقامه نماز خطاب به همسران پیامبر(ص) است؛ نه خانواده امام علی(ع) که همواره، پیشتاز در صلاة بودند؛ لذا این که در روایات آمده است که پیامبر(ص) مدت ها بعد از نزول آیات مورد بحث، پیوسته در موقع نماز می آمد و ندای «الصلاة الصلاة» سر می داد، برای فراخواندن همسران به نماز بوده است. ابوحمراء آورده است که من هفت ماهی در زمان پیامبر(ص) در مدینه بودم، می دیدم رسول خدا(ص) هرگاه فجر بر می آمد، بر در منزل فاطمه و علی می آمد و می فرمود: نماز! نماز! خدا می خواهد پلیدی را از شما اهل خانه بردارد و شما را پاک گرداند: (رابطت المدینة سبعة أشهر على عهد النبی(ص)، قال : رأیت النبی(ص) إذا طلع الفجر، جاء إلى باب علی و فاطمة فقال: الصلاة الصلاة، (إِنَّما یُرِیدُ الله لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ ویُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً- الاحزاب، 33 - جامع البیان عن تأویل آی القرآن، محمد بن جریر الطبری، ج22، ص10؛ الاستیعاب ابن عبد البر،  ج4، ص1542)
پنهان نیست که خانواده امام علی(ع) با همسران پیامبر(ص) در یکجا یعنی ضلع شرقی مسجد مدینه زندگی می‌کردند؛ لذا این سخن که پیامبر(ص) بر در خانه علی و فاطمه می آمد و آنان را به نماز فرا می خواند، هرگز دلالت ندارد که پیامبر(ص) می‌خواسته است، آن دو را به نماز فرابخواند. آن دو اساساً بی‌نیاز از این فراخوان بودند؛ زیرا که خود پیشتاز در نماز بودند؛ بلکه به جهت این است که اتاقی که خانواده امام علی(ع) در آن زندگی می کردند، چسبیده به مسجد بود. در واقع، پیامبر آمده بود تا امر خدا به همسران را در پایبندی به نماز (وَ أَقِمْنَ الصَّلاةَ) مورد تأکید قرار دهد.
اگرچه همسران پیامبر(ص) جزو اهل بیت پیامبر(ص) بودند، اما پیامبر(ص) از بسیاری از آنان خوشنود نبود. تنها از خانواده امام علی و اندکی از همسران مثل ام سلمه خوشنود بود. ام سلمه آورده است که رسول خدا(ص) امام علی و فاطمه و امام حسن و امام حسین را گردآورد و عبایش را بر دوششان انداخت و خطاب به خدا عرض کرد: اینان اهل بیت من اند. ام سلمه عرض کرد: من را هم جزو ایشان در آورید. پیامبر(ص) فرمود: تو هم از اهل بیت منی (أم سلمة أن رسول الله(ص) جمع علیا و فاطمة و الحسن و الحسین، ثم أدخلهم تحت ثوبه، ثم جأر إلى الله، ثم قال: هؤلاء أهل بیتی، فقالت أم سلمة: یا رسول الله أدخلنی معهم، قال: إنک من أهلی. (شواهد التنزیل، ج2، ص94؛ جامع البیان عن تأویل آی القرآن، ج22، ص12)
این که پیامبر(ص) فرمود، خانواده امام علی اهل بیت من اند، به این معنا است که من از اینان خوشنودم و معنای مخالفش این است که من از همسرانم خوشنود نیستم و به سخن دیگر، خانواده امام علی از رجس و پلیدی به دورند و معنای مخالف آن این است که همسرانم دارای رجس و پلیدی اند.
ثالثاً، پیامبر اسلام(ص) اهل بیت و عترت خودش را ائمه بعد از خودش قرار داد و این دلیل بر آن است که آنان از رجس و پلیدی پاک بودند؛ چرا که به تصریح قرآن، امامت به ظالم و معصیت کار نمی رسد. زید بن ارقم نقل می کند: «قام رسول الله (ص) یوما خطیبا فینا بماء یدعى خما بین مکة والمدینة فحمد الله تعالى و أثنى علیه و وعظ و ذکر ثم قال أما بعد الا یا أیها الناس إنما أنا بشر یوشک ان یأتینی رسول ربی عز وجل فأجیب وانى تارک فیکم ثقلین أولهما کتاب الله عز وجل فیه الهدى والنور فخذوا بکتاب الله تعالى واستمسکوا به فحث على کتاب الله ورغب فیه قال و أهل بیتی أذکرکم الله فی أهل بیتی أذکرکم الله فی أهل بیتی أذکرکم الله فی أهل بیتی؛ رسول خدا(ص) روزی در میان ما در آبگاهی که خم نامیده می شود، در میان مکه و مدینه به سخنرانی برخاست و خدا را حمد و ثنا گفت و موعظه کرد و تذکر داد؛ سپس فرمود: ای مردم، آگاه باشید که من بشری هستم و نزدیک است که پیک پروردگارم بیاید و من اجابت کنم. من در میان شما دو چیز گران را نهادم: اول کتاب خداوند که در آن هدایت و نور است. به کتاب خدا عمل کنید و تمسک جویید. آن حضرت بر کتاب خدا برانگیخت و تشویق کرد و افزود: و (دوم) اهل بیتم. درباره اهل بیتم، شما را به خدا متذکر می شوم. این را سه بار فرمود». (نک: مسند احمد، 4/ 366).
ابوسعید خدری نیز این حدیث را این گونه نقل می کند که رسول خدا(ص) فرمود: «انى قد ترکت فیکم ما ان أخذتم به لن تضلوا بعدی الثقلین أحدهما أکبر من الآخر کتاب الله حبل ممدود من السماء إلى الأرض وعترتی أهل بیتی الا وانهما لن یفترقا حتى یردا على الحوض؛ من در میان شما دو چیز گران را نهادم که اگر به آن تمسک بکنید، بعد از من گمراه نمی شوید. یکی که بزرگ تر از دیگری است، کتاب خداست و آن طنابی است که از آسمان به سوی زمین کشیده شده و (دیگری) عترتم اهل بیتم. آگاه باشید که آن دو هرگز از هم جدا نمی شوند تا بر من بر حوض کوثر در آیند». (نک: مسند احمد، 3/ 59)
وقتی این روایات به آیه ذیل ضمیمه شود، دانسته می شود که ائمه معصوم بودند. طبق آیه ذیل امامت الهی به ظالم و معصیت کار نمی رسد. ملاحظه فرمایید:
«قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتی‏ قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمینَ (بقره، 124)؛ [خدا به ابراهیم] فرمود: "من تو را پیشواى مردم قرار دادم." [ابراهیم‏] پرسید: "از دودمانم [چطور]؟" فرمود: "پیمان من به بیدادگران نمى‏رسد".»
خداوند همه انبیاء را ائمه و پیشوایان مردم قرار داده است؛ چنان که فرمود: «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا (انبیاء، 73)؛ و آنان را پیشوایانى قرار دادیم که به فرمان ما هدایت مى‏کردند».

 

3. ظالم نبودن اهل بیت
من به خصم عرض می کنم، اهل بیت هرگز ظالم نبودند تا شما احساس تکلیف کنید که ظلم نمایید. اهل بیت(ع) به مورچه ای هم ظلم نمی کردند؛ چه رسد به یک مؤمن و متهجدی که به اهل بیت عشق می ورزد. علی(ع) فرمود: والله لأن أبیت على حسک السعدان مسهدا، أو أجر فی الأغلال مصفدا، أحب إلی من أن ألقى الله و رسوله یوم القیامة ظالما لبعض العباد، و غاصبا لشئ من الحطام! . . . والله لو أعطیت الأقالیم السبعة بما تحت أفلاکها على أن أعصی الله فی نملة أسلبها جلب شعیرة ما فعلته؛ به خدا قسم اگر شب را به بیدارى روى خار سعدان سپرى کنم و مرا در غلها بسته و به زمین بکشند، نزد من بهتر است از این که خدا و پیامبرش را روز قیامت ملاقات کنم، در حالى که به بعضى از بندگان ستم نموده و چیزى از مال دنیا را غصب کرده باشم.... به خدا سوگند، اگر هفت اقلیم را با آنچه زیر افلاک آن است، بمن بخشند تا این که از دهان مورى پوسته جوى بربایم، آن کار را نکنم. (نهج‏ البلاغة صبحی ‏الصالح، ص347)

 

4. تکلیف شرعی خصم
به خصم عرض می کنم، این مسئولیتی که بر عهده شما نهاده شده، برای این است که در اجرای عدالت بکوشید و قانون را اجرا کنید؛ نه این که بر خلاف شرع و قانون و اخلاق از رسیدن افراد به حقوقشان ممانعت به عمل بیاورید. توجه به آیات و احادیث ذیل می تواند حجت را بر شما تمام کند.
خداوند به حضرت داود فرمود: یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى‏ فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدیدٌ بِما نَسُوا یَوْمَ الْحِساب (ص، 26)؛ اى داوود، ما تو را در زمین خلیفه [و جانشین‏] گردانیدیم پس میان مردم به حقّ داورى کن، و زنهار از هوس پیروى مکن که تو را از راه خدا به درکند. در حقیقت کسانى که از راه خدا به در مى‏روند، به [سزاى‏] آنکه روز حساب را فراموش کرده‏اند عذابى سخت خواهند داشت‏.‏
رسول خدا(ص) فرمود: «إن الله یسأل المرء عن جاهه، کما یسأل عن ماله، یقول: جعلت لک جاها، فهل نصرت به مظلوما؟ أو قمعت به ظالما أو أعنت به مکروبا؟!؛ خداوند چنان که از مال شخص سئوال می کند، از پست او هم سئوال می کند. می فرماید: من این پست را برای تو قرار دادم؛ پس آیا با آن مظلومی را نصرت کردی؟ یا با آن از ظلم ظالمی جلوگیری کردی؟ یا مصیب دیده ای را یاری نمودی؟ (الرسالة السعدیة - العلامة الحلی - ص 149).
نیز امام صادق(ع) فرمود: إن الله أوحى إلى نبی من الأنبیاء فی جبار من الجبابرة أن ائت هذا الجبار فقل له: إنی لم أستعملک على سفک الدماء و اتخاذ الأموال، إنما استعملتک لتکف عنی أصوات المظلومین، و أنی لن أدع ظلامتهم، و إن کانوا کفارا؛ خداوند به یکی از پیامبران درباره یکی از حاکمان ستمگر وحی کرد که نزد این ستمگر برو و به او بگو: من تو را نگماردم که خون مردم بریزی و مال مردم بگیری؛ بلکه گماردم که صداهای مظلومین را بشنوی و ظلم را از آنان دفع کنی و من هرگز ظلم به آنان را فروگذار نمی کنم، اگرچه کافر باشند (ثواب الأعمال - الشیخ الصدوق - ص272؛ الرسالة السعدیة - العلامة الحلی - ص 149 - 150).

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

با سلام خدمت استادبزرگوار وفرزانه دکتر نکونام

وبا آرزوی رفع این مشکلات در اسرع وقت

مطالب شما را بنده خواندم، امّا دقیقا متوجه نشدم،مراد از خصم کیست؟ و اگر از شیعه هستند که ظاهرا چنین است، دقیقا آنها چگونه بنابراین تعبیر، معتقدند که اهل بیت معصوم نیست؟

تا آنجا که بنده مطلعم، شیعه به اتفاق اهل بیت را معصوم و تعبیر مورد بحث را از جمله شواهد و ادله محکم آن ینایزتقسیری که دارد، میداند وکلا هیچ ارتباطی بین این تعبیر و مقدم و موخر آن تعریف نمیکند شما نیز ظاهرا میفرمایید که اهل بیت در این تعبیر به زنان پیامبر برمیگردد نه به دختر و داماد و نوه های ایشان، و شاید همین نظر شما، مورد پسند خصم شما از شیعیان قرار نگیرد چون آنها معتقدند که اهل بیت در اینجا فقط شامل خانواده امام علی است  و کلا این تعبیر ربطی به مقدم و موخر خود ندارد لذا نه از آن عدم عصمت اهل بیت را استنباط میکنند نه به چنین ملازمتی معتقدند و شما هم اگر این تعبیر را راجع به زنان پیامبر میدانید، باز مستلزم عدم عصمت اهل بیت به معنای مورد نظر شیعه نمیباشد،لذا در نهایت کسی از شیعیان چه شما و چه دیگران در این تعبیر و جمله قائل به عدم عصمت اهلبیت به معنای مورد نظر شیعه نخواهد بود و الله اعلم

قاسم بستانی

دانشیار دانشگاه شهید چمران اهواز

 

سلام بر شما

1. لطیفه ای در این سخن هست. سیاق آیه حاکی از وجود رجس می کند و لذا ما که به عصمت اهل بیت(ع) قایل هستیم، نمی توانیم بگوییم، آیه درباره اهل بیت(ع) نازل شده است؛ بلکه باید به قرینه سیاق بگوییم، درباره زنان پیامبر(ص) نازل شده است. خداوند راجع به همه انسان ها می خواهد، رجس نداشته باشند؛ اما انسان مختار است و معصیت می کند. بر این اساس، هرگز آیه فضیلتی را برای همسران پیامبر(ص) ثابت نمی کند. سرگذشت آنان نشان داده است که آنان هرگز با نزول آیه، مطهر نشدند.

2. عرض من این است که رد دلیل مستلزم رد مدعا نیست. ما عصمت را با ادله دیگری برای اهل بیت(ع) ثابت می کنیم و لذا اگر ثابت کردیم که آیه تطهیر اثبات رجس برای همسران پیامبر می کند، هرگز ملازمه ندارد با این که اهل بیت(ع) هم رجس داشتند. سیاق آیه به وضوح آشکار می سازد که اهل بیت(ع) به معنای خانواده امام علی(ع) هرگز مراد آیه نیست؛ بلکه همسران پیامبر(ص) مراد بودند که طبق تصریح آیه و سیاقش، رجس داشتند.

3. خصم اگر مدعی باشد، آیه مورد بحث درباره اهل بیت است، نقض غرض کرده و در واقع قایل به عدم عصمت اهل بیت است. من می دانم که آنان آیه را چگونه تفسیر می کنند. منتها خواستم، مشکل تفسیرشان را بازگو کنم.

ارادتمند نکونام


مواجهه چماق گونه با نظریات علمی

آنچه اینک می آید، نقدی است که بر رأی مخدوش کمیسیون فرهنگی دانشگاه قم نوشته شده است که این کمیسیون راجع به پرونده ارتقای اینجانب از دانشیاری به استادتمامی صادر کرده است. این کمیسیون با ارتقای اینجانب به سبب اندیشه های علمی ام که هیچ منع شرعی و قانونی ندارند، مخالفت ورزیده است.

قال الله عز و جل: وَ الَّذینَ یُؤْذُونَ الْمُؤْمِنینَ وَ الْمُؤْمِناتِ بِغَیْرِ مَا اکْتَسَبُوا فَقَدِ احْتَمَلُوا بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبیناً (احزاب، 58)

قال رسول الله(ص): إذا قضیت بین الرجلین فلا تقض للأول حتى تسمع ما یقول الاخر (جامع أحادیث الشیعة بروجردی، 25/ 33)

آن چنان که من درک می کنم، بررسی پرونده اینجانب در کمیسیون فرهنگی به جهاتی چند مخدوش و مورد اعتراض است:

1. پرونده اینجانب به تاریخ 13 /4/ 95 به کمیسیون فرهنگی دانشگاه ارسال شده و این کمیسیون طبق بند «د» ماده 12 پیوست یک آیین نامه ارتقاء موظف بوده است، ظرف حداکثر یک ماه به پرونده رسیدگی کند؛ اما رسیدگی به آن را علیرغم پی گیری های مستمر اینجانب، یکسال به تأخیر می اندازد و آن را در اولین هفته تعطیلی تابستانی دانشگاه یعنی مورخ 18 /4/ 96 بررسی می کند. اگر این تأخیر را غرض ورزی در انجام وظایف قانونی تلقی نکنیم، لااقل سهل انگاری در انجام وظایف قانونی دانسته می شود و این برابر بند2 ماده 7 «قانون‌ مقررات‌ انتظامی‌ هیئت‌ علمی‌ دانشگاه ها و مؤسسات‌ آموزش‌ عالی‌ و تحقیقاتی‌ کشور» تخلف به شمار می رود.

2. برخی از اعضای کمیسیون متهم به خصومت بر علیه اینجانب اند و لذا صلاحیت اظهار نظر درباره اینجانب را ندارند. خیلی آشکار است که وقتی کسی خود، یک طرف دعواست، رأی او نمی تواند درباره پرونده اینجانب معتبر باشد. سابقه خصومت ایشان موجود است.

شایان ذکر است که برابر بند ج ماده 6 قانون‌ مذکور کسی که خودش مدعی تخلف است، نمی تواند عضو هیئت بدوی باشد و به قضاوت راجع به تخلف بپردازد. البته اعضای کمیسیون فرهنگی اظهار می دارند که کمیسیون با هیئت بدوی فرق می کند و این کمیسیون در مقام اثبات تخلف نیست و لذا به خود حق می دهند که هم مدعی اتهام باشند و هم قاضی آن. در حالی که هیئت بدوی هیچ خصوصیتی ندارد. آن یک مرجع برای قضاوت نسبت به اتهامات اشخاص است و کمیسیون فرهنگی نیز یک مرجع دیگر برای آن.

3. من فکر می کنم، قضاوت یک امری نیست که به دادگاه و هیئت بدوی اختصاص داشته باشد. ما در هر جایی که به قضاوت راجع به هر امری می پردازیم، حتی آنگاه که درباره یک اندیشه علمی به قضاوت می پردازیم، باید شروط قضاوت منصفانه را رعایت کنیم و از جمله شروط قضاوت منصفانه آن است که هم مدعیات و مستندات آنها به اطلاع مدعی علیه برسد و هم دفاعیات مدعی علیه استماع گردد و گرنه منصفانه بودن قضاوت محل تردید است. بر این اساس، هرگز پذیرفته نیست، اینجانب در کمیسیون فرهنگی به مدعیاتی کذب متهم شوم که از تفصیل و مستندات آن بی خبرم و به صورت جسته گریخته و غیر رسمی از آنها اطلاع می یابم و بعد نیز حق دفاع از خود را نداشته باشم و سپس با تکیه بر آن مدعیات کذب، از حقوق قانونی ام محروم گردم.

به نظر من، اقتضاء داشت، هم مدعیات و هم مستندات آنها به اطلاع اینجانب می رسید و هم دفاعیات من شنیده شود و حتی از من جهت ادای توضیحات و استماع دفاعیات به جلسه کمیسیون دعوت به عمل می آمد. بدیهی است که عدم دعوت از اینجانب برای حضور در جلسه کمیسیون و نشنیدن دفاعیات من علیرغم درخواست های مکرر اینجانب و فضاسازی های یک طرفه ای که در کمیسیون فرهنگی صورت گرفته، به روشنی مخدوش بودن رأی این کمیسیون را درباره اینجانب ثابت می کند.

4. جالب است که وقتی من اظهار می دارم، اگر من مرتکب تخلفی شده ام، بفرمایید، اظهار می دارند که «شما مرتکب تخلفی نشدید». نیز وقتی من عرض می کنم، اگر از من سخن یا عملی ناقض اصول و ضروریات دین و مذهب صادر شده است، بفرمایید. باز می فرمایند، «ما مدعی چنین چیزی نیستیم. مشکل شما این است که نظریات علمی خود را در کلاس مطرح می کنی»؛ اما آیا راهکار مواجهه با طرح نظریات علمی اینجانب که هیچ منع شرعی و قانونی هم ندارد، محروم ساختن اینجانب از ارتقاست؟

5. به نظر من، این گونه مواجهه ای که متولیان دانشگاه یکبار در هیئت بدوی و بار دیگر در کمیسیون فرهنگی با نظریات علمی اینجانب معمول کردند و می کنند، با منویات مقام معظم رهبری مبنی بر ترویج نقد و نظریه پردازی و آزاداندیشی و نیز قانون حمایت از کرسی های نظریه پردازی، نقد و مناظره (مصوب شورای عالی انقلاب فرهنگی) در تقابل آشکار است. من ان شاء الله، موضوع را به رئیس محترم هیئت حمایت از کرسی های نظریه پردازی، نقد و مناظره، برادر فاضل حضرت حجة الاسلام و المسلمین جناب آقای دکتر خسروپناه منعکس خواهم کرد.

6. به علاوه طبق بند 8 ماده یک آیین نامه ارتقاء، وظیفه ذاتی کمیسیون فرهنگی امتیازدهی به «طراحی و مشارکت فعالانه در برگزاری کرسی های نقد و نظریه پردازی» است و این منافات تمام دارد با این که یک عضو هیئت علمی را به سبب نقد و نظریه پردازی اش، آن هم در چارچوب اصول و ضروریات دینی و مذهبی از ارتقاء محروم سازد.

7. آن طور که اظهار شده است، مبنای ارزیابی پرونده اینجانب در جلسه اخیر کمیسیون فرهنگی، «بند شش ماده یک آیین نامه ارتقا» است که عبارت است از: «استمرار در تقید و پایبندی به ارزش های دینی، فرهنگی، ملی، انقلابی و صداقت و امانت داری».

این در حالی است که پایبندی اینجانب به ارزش های دینی، فرهنگی، انقلابی و صداقت و امانت داری مورد گواهی همکاران گرامی است و حتی خود اعضای کمیسیون فرهنگی نیز به آن اعتراف دارند.

8. اما چنان که اظهار شده است، قید «امانت داری» را تفسیری خلاف ظاهر کرده و گفته اند، قید «امانت داری» شامل مطالبی هم می شود که استاد در کلاس مطرح می کند و بر اساس آن بیان داشته اند: استاد نباید در کلاس نظریات خودش یا نظریات خلاف مشهور را مطرح کند ولو آن که این نظریات مخالف اصول و ضروریات دین و مذهب نباشد.

آشکار است که چنین تفسیری از این بند، نوعی تفسیر به رأی است؛ زیرا طرح نظریات علمی عضو هیئت علمی و یا دیگر نظریات خلاف مشهور در کلاس در چارچوب سرفصل‌های درس، هیچ منع قانونی یا شرعی ندارد و اساساً جز وظایف ذاتی اعضای هیئت علمی است و در دروسی مثل «بررسی آرای معاصران در زمینه علوم قرآن و حدیث» از عضو هیئت علمی خواسته می شود، نظریات جدید را مطرح کند که از آن جمله می تواند نظریات خودش باشد و نظریات جدید هم خلاف مشهور است. به علاوه تمام منابع درسی ما نیز مملو از نظریات خلاف مشهور است؛ لذا ما ناگزیر از طرح نظریات خلاف مشهوریم.

به علاوه، چنان نیست که یک نظریه مشهور لزوماً حق باشد و یک نظریه غیر مشهور و جدید لزوماً باطل. بسا نظریه مشهوری که باطل باشد و بسا نظریه جدید و غیرمشهوری که حق باشد. قوت یک نظریه به ادله آن است و به تعبیر ابن سینا «نحن ابناء الدلیل، نمیل حیث یمیل». کلاس های درس و محافل دانشگاهی هم محل بحث و تحقیق و طرح نظریات مختلف و نقد آنهاست. دانشجویان که عوام نیستند و جهت تقلید از گذشتگان به دانشگاه نیامدند. آنان محقق اند و نظام دانشگاهی از آنها می خواهد در پایان تحصیلات خود به پژوهشی عالمانه بپردازند که حاوی نوآوری و نقد و نظریه پردازی باشد و از رهگذر آن بتوانند مرزهای دانش را بگسترند.

به این ترتیب، تعمیم قید «امانت داری» در بند مذکور به اندیشه های علمی خلاف مشهور، آن هم نظریاتی که در چارچوب اصول و ضروریات دینی و مذهبی و دفاع از آنهاست و ممنوع دانستن طرح نظریات علمی محل اشکال است.

9. علیرغم این که نظریه پردازی در چارچوب اصول و ضروریات دینی و مذهبی هیچ اشکال قانونی و شرعی ندارد، من به جهت حساسیتی که از سوی برخی وجود دارد، از اخذ راهنمایی پایان نامه در مقطع کارشناسی ارشد خودداری کرده و به تدریس زبان انگلیسی تخصصی در مقاطع کارشناسی و کارشناسی ارشد اشتغال ورزیده ام؛ مع الوصف ادعا می شود، اینجانب در طرح نظریات علمی‌ام اصرار دارم و آنها را در کلاس‌ها و پایان نامه‌های دانشجویان مطرح می کنم؛ بدون این که هیچ مدرک محکمه پسندی ارایه بشود. نفس این که من داوطلبانه چنین اقداماتی را انجام دادم، ناقض چنین مدعایی است که اظهار می شود.

10. انسان حکیم فعل عبث مرتکب نمی شود. کمیسیون فرهنگی از محروم کردن اینجانب از ارتقاء چه غرضی را دنبال می کند؟ اگر با این اقدام می خواهد جلوی طرح اندیشه های علمی اینجانب را در کلاس بگیرد، هرگز راهکارش این نیست؛ بلکه راهکارش این است که خود برگزیده ام؛ یعنی این که خودم از تدریس دروس علوم قرآن و تفسیر خودداری کنم و به تدریس زبان انگلیسی تخصصی رشته ام بپردازم.

جالب این است که به من اظهار می شود، «برای شما هیچ منعی نیست که اندیشه های علمی خود را در کتاب ها و مقالات و فضای مجازی منتشر کنید؛ اما به سبب این که شما از دولت حقوق می گیرید، حق ندارید، در سر کلاس اندیشه های علمی خود را بیان کنید. این دانشگاه یک دانشگاه دولتی است؛ نه یک دانشگاه غیر انتفاعی».

وقتی می پرسم، مستند شما برای چنین منعی چیست، اظهار می دارند، ما و همفکران ما چنین تشخیص می دهند. به هر حال، فرض کنیم که ایشان حق اجتهاد در برابر نص قوانین و مقررات داشته باشند که هرگز چنین حقی ندارند و نیز فرض بگیریم که دانشگاه های دولتی از نظر قوانین و مقررات با دانشگاه های غیر دولتی تفاوت داشته باشند که هرگز چنین تفاوتی وجود ندارد؛ اما هرگز چاره کار این نیست که اینجانب از حق ارتقاء محروم شوم.

11. طبیعی آن است که اطلاع از نظریات علمی اینجانب با پرسش از خودم و مطالعه آثارم باشد؛ اما پرونده سازان به شیوه ای غیر اخلاقی و غیر علمی روی آورده و به منابع دست دوم و نامعتبر مثل فلان همکار یا فلان دانشجو مراجعه کرده اند و از این رهگذر اتهاماتی به اینجانب بسته شده است که من به شدت تکذیب می‌کنم.

شگفت انگیز آن است که کمیسیون فرهنگی به تصریحاتی که اینجانب در مکتوبات خود در زمینه حقانیت باورهای شیعی و اثبات آنها دارم، توجه نکرده و به مدعیات کسانی تکیه کرده اند که به طور قطع از روی غرض ورزی یا سوء فهم اظهار شده است. بدیهی است که مدعیات توهم گونه و بی سند اشخاص دیگر بر علیه من نمی تواند مسموع باشد. 

شگفت انگیزتر آن که این افراد هم به گونه ای گزینش شده اند که منویات پرونده سازان را تأمین کند. جای سئوال است که چرا از آقای دکتر تجری که هم اتاقی اینجانب است و یا از آقای دکتر نجفی یا آقای دکتر دیاری که بیش تر با من مراوده علمی دارند، هیچ سئوالی نکردند.

12. پرونده سازان تمام تلاش خود را کرده اند که یک نقطه تاریکی در پرونده اینجانب پیدا کنند. ابتدا چندماهی پرونده مرا معطل کردند؛ به بهانه این که ما از اداره اطلاعات استعلام کرده ایم، هنوز پاسخ آن واصل نشده است. این در حالی بود که اساساً هرگز ارتقاء منوط به استعلام از اداره اطلاعات نیست. چنین استعلامی فقط برای جذب عضو هئیت علمی معمول می شود؛ نه ارتقاء. جالب این است که چنین استعلامی هم به صورت گزینشی صورت می گیرد و فقط شامل پرونده امثال من می شود که با متولیان دانشگاه همفکر نیستند. به علاوه، چنان که اداره حراست خود دانشگاه اظهار داشته بود، پاسخ اداره اطلاعات در همان سال گذشته واصل شده بود؛ اما علیرغم آن، دبیر کمیسیون فرهنگی به اینجانب اظهار می داشت، هنوز پاسخ آن واصل نشده است. چگونه می توان چنین اقدامی را غرض ورزی در انجام وظایف قانونی تلقی نکرد؟

13. کمیسیون فرهنگی دانشگاه به منظور پرونده سازی سراغ پرونده هیئت بدوی اینجانب هم رفته و ظاهراً گزارش سویگرانه محتوای آن در کمیسیون در تصمیم گیری بی تأثیر نبوده است. چنان می نماید که در کمیسیون فرهنگی، اصل اتهام مطرح گردیده؛ اما دفاعیه اینجانب ملاحظه نشده است ( اینجا  ) و نیز به حکم صادره هیئت بدوی توجهی مبذول نشده که در آن مندرج است: «هیئت در رسیدگی که انجام داده به این نتیجه نرسید که ارسال متن های یاد شده با سوء نیت و به منظور القای شبهه بوده است». برای من آشکار نیست که چگونه در حالی که هیئت بدوی سوء نیت مرا احراز نکرده بود، کمیسیون فرهنگی بر مبنای آن مرا از حق قانونی خود محروم می سازد.

گفتنی است که اینجانب در سال 89 به تقاضای دانشجویان ارشد و دکتری در ایمیل گروهی ایشان با حسن نیت و به قصد مقابله با شبهات مخالفان اسلام، تعدادی از شبهات مخالفان آنان را از سایت ها و وبلاگ ها برای اخذ موضوع پایان نامه و پاسخ به آن شبهات کپی کرده و ارسال نموده بودم و قصد خیر اینجانب برای دانشجویان محرز بود و آن را گواهی کردند که شهادت حدود 40نفر از آنها به پیوست است. (نک:  اینجا  )

نیز شایان ذکر است که پرونده سازی در هیئت بدوی نیز هرگز به سبب ارسال آن شبهات به ایمیل گروهی دانشجویان ارشد و دکتری نبود؛ بلکه به سبب همین اندیشه های علمی اینجانب بود. یکی از مسئولان دانشگاه در ایامی که نوبت قبل، یعنی سال 90 پرونده ام را برای ارتقاء ارسال کرده بودم، نامه ای به شرح ذیل به رئیس هیئت بدوی می نویسد و از او می خواهد، با پرونده سازی جلوی ارتقای مرا بگیرند. متن این نامه چنین است:

با احترام، گزارشات متعددی مبنی بر هتک حرمت مقدسات دینی و تبلیغ و ترویج افکار انحرافی خصوصاً در تفسیر و تأویل آیات قرآنی از سوی آقای دکتر جعفر نکونام به این ... واصل گردیده است. خصوصاً اساتید بزرگواری که یک نمونه از مرقومه آنها تقدیم حضور می گردد.(نک: «نقد علمی یا محاکمه عالم؟») اذعان می دارند، نامبرده در صدد ترویج آیین منحط وهابیت در دانشگاه می باشد و دلیل روشن آن را وبلاگ شخصی او ذکر می کنند که بهترین پایگاه ترویج وهابیت و افکار آنها شده است؛ لذا در خواست داریم، در این ایام که پرونده ارتقاء ایشان متأسفانه مطرح است، ضمن تشکیل پرونده در آن هیئت و دریافت شکایت متعددی که از ایشان قابل دریافت است، طبق بندهای 13-15 از ماده 7 تخلفات انتظامی و جرائم تخلفات نامبرده مورد بررسی قرار گیرد. تسریع در این امر علاوه بر جلوگیری از ترویج اباطیل، باعث عبرت سایرین خواهد شد.

منتها به جهت این که دست پرونده سازان خالی مانده بود، به مصداق «الغریق یتشبث بکل حشیش»، سراغ موضوع کهنه ارسال آن ایمیل ها می روند که یکسال قبل یعنی سال 89 مطرح شده بود و به جهت این که نیت سوئی در کار نبود، منتفی گردیده بود؛ اما هیئت بدوی به استناد همان ایمیل ها ابلاغیه ای را به تاریخ 16/ 12/ 90 با عنوان اتهامی «القاء اندیشه های الحادی و توهین به مقدسات اسلامی» حاوی موارد ذیل صادر کرد:

1- [انتشار] مطالب الحادی و موهن مندرج در وبلاگ شخصی به نام «مدهامتان» و ارسال آن به آدرس الکترونیکی دیگران شامل بیان تعابیر الحادی و کفرآمیز درباره «الله»

2- اهانت به پیامبر اسلام، حضرت امیر المؤمنین، امام حسن و حضرت سید الشهداء علیهم السلام

3- تحریف قیام عاشورا و نسبت های موهن به آن

4- توهین به حضرت امام خمینی و رهبر معظم انقلاب

5- القاء وقوع تقلب در انتخابات و تشویق دانشجویان به عدم شرکت در انتخابات نهمین دوره مجلس شورای اسلامی

 و بعد هم مرا از این اتهامات اشمئزازآور تبرئه کرد و به صدور حکم ذیل مبادرت ورزید:  

در خصوص گزارش تخلف آقای دکتر جعفر نکونام عضو گروه علوم قرآنی دانشگاه قم، مبنی بر القاء اندیشه های الحادی و توهین به مقدسات اسلامی، هیئت ملاحظه نمود. اسناد و مدارک ارائه شده به هیئت حکایت از آن دارد که طرف گزارش، متن هایی را که حاوی مطالب سخیف و توهین به مقدسات اسلامی است، در گروه اینترنتی قرآن دانشجو منتشر کرده است. نامبرده در دفاعیات و توضیحات مکتوب و شفاهی خود، ضمن تأیید ارسال چنین متن هایی اعلام کرده است، امکان ویرایش چنین متن هایی وجود نداشته و این متن ها جهت پژوهش و همچنین جهت نشان دادن ماهیت هتاک و فحاش دشمنان بوده و در ابتدای این متن ها، از بیان ناشایست آنها عذرخواهی شده است. هیئت در رسیدگی که انجام داد، به این نتیجه نرسید که ارسال متن های یاد شده با سوء نیت و به منظور القای شبهه بوده باشد؛ از این رو، اتهام «القای اندیشه های الحادی و توهین به مقدسات» را محرز نشناخت.

14. اساساً، رویکرد چماق گونه با اندیشه علمی نه توجیه شرعی دارد و نه توجیه قانونی و نه توجیه اخلاقی. اگر رقبا چنان می اندیشند که اندیشه های علمی اینجانب باطل است، راهکار مناسب نقد این اندیشه هاست؛ نه رفتار خلاف قانون و شرع و اخلاق. با تضییع حق قانونی اینجانب، هرگز نمی توانند بر اندیشه های علمی ام غالب آیند؛ بلکه باعث می گردند، اندیشه های علمی ام ترویج بیش از پیش پیدا کند.

رقبا پیش تر یکبار این شیوه رفتار ناصواب را آزموده و شکست آن را تجربه کرده بودند. حال آشکار نیست، چرا می خواهند، دوباره به همان راه شکست خورده پیش بروند؟ گویند: آدم عاقل از یک سوراخ دوبار گزیده نمی شود؛ اما گویا رقبا نمی خواهند عقلانیت پیشه کنند.

در نوبت قبل، پیش از آن که بر من ستمی روا دارند، وبلاگم روزی 50بار نیز بازدید نداشت؛ اما پس از آن به روزی 1000-2000بار بازدید رسید و به طور قطع، بعد از اهتمام مجدد به نقد عملکرد کمیسیون فرهنگی، بازدیدهای وبلاگم از این شمار هم تجاوز پیدا خواهد کرد.

من همواره اعلان کردم و می کنم، رقبا باسوادترین اشان را دعوت کنند تا با اینجانب مناظره علمی کند و حاصل آن را منتشر نمایند تا برای همه آشکار شود که آیا اندیشه های علمی اینجانب باطل است یا اندیشه های علمی ایشان. البته یکبار همکار نازنین ما آقای دکتر کریمی والا، مدیر گروه سابق معارف اسلامی مدت زیادی تلاش کرد که کسی را بیابد، اندیشه های علمی مرا نقد کند و بنا شد، مبنای نقد هم کتاب «درآمدی بر معناشناسی قرآن » من باشد؛ اما توفیقی حاصل نکرد.

من حتی اعلان کردم و می کنم: هرکس که اندیشه های علمی اینجانب را نقد کند، من حاضرم هزینه انتشار نقد ایشان را بر عهده بگیرم.

به این ترتیب، علیرغم این همه همراهی ها به نظر می رسد، اقدام به جلوگیری از ارتقای اینجانب به منظور مقابله با اندیشه های علمی ام، «جُهد العاجز» به شمار می رود. از این کار چنان دانسته می شود که رقبا از نقد اندیشه های علمی اینجانب عاجزند و لذا به رفتار چماق گونه و غیر اخلاقی و غیر شرعی و غیر قانونی روی آورده اند.

15. من به رقبا اعلان کرده و می کنم: راه تقابل هرگز سودمند نیست و جز فرسایش مغز و روان هر دو طرف و حاشیه سازی برای دانشگاه و زیر سئوال رفتن آبرو و اعتبار دانشگاه هیچ حاصلی ندارد. از این رو، من ایشان را به راه تعامل و همفکری و برادری و رفاقت دعوت کردم و می کنم. وقتی من خودم هیچ اصراری بر مطرح کردن اندیشه های علمی ام در کلاس درس و حتی در دانشگاه ندارم و به طور داوطلبانه از اخذ راهنمایی پایان نامه در مقطع کارشناسی ارشد خودداری کردم و به تدریس زبان انگلیسی تخصصی در مقاطع کارشناسی و کارشناسی ارشد روی آورده ام، هرگز اقبال به راه تقابل توجیهی ندارد.

من در پایان لازم می دانم، از سرور گرامی خودم حضرت حجة الاسلام و المسلمین جناب آقای پوررضا، مسئول محترم نهاد نمایندگی ولی فقیه دانشگاه قم که به حق نماینده شایسته ای برای مقام معظم رهبری هستند و نیز برادر ارجمندم جناب آقای دکتر قاسمی، معاونت محترم آموزشی دانشگاه قم که مرضی تمام اعضای هیئت علمی دانشگاه هستند و اهتمام ورزیدند، پرونده اینجانب در مسیر معقول و مشروع و قانونی خود به جریان بیافتد، هرچند توفیقی حاصل نکردند، تشکر کنم.


پاسخ به اتهام تفسیر آیه خمس موافق نظر اهل سنت

کمیسیون فرهنگی دانشگاه قم بعد از یکسال متوقف ساختن پرونده ارتقای اینجانب به استادتمامی در هفته جاری که اولین هفته تعطیلات تابستانی اعضای هیئت علمی به شمار می رود، راجع به پرونده اینجانب به صدور رأی پرداخت و مخالفت خود را با ارتقاء به اتهام کذب «تفسیر پاره ای از آیات قرآن موافق اهل سنت» اعلان کرد. تنها موردی که به اینجانب به طور شفاهی اعلان شد، تفسیر آیه خمس است که اینک راجع به آن توضیح می دهم. من اینک صرف نظر از خدشه‌های متعددی که بر بررسی کمیسیون فرهنگی و نحوه استدلالات آن وجود دارد، تنها به پاسخگویی به همین اتهام می پردازم. خدشه های دیگر را در پست های بعد گزارش خواهم داد. ان شاء الله.

خاطرنشان بسازم که:

اولاً، اینجانب چند سالی است، به جهت حساسیت های بی جهتی که نسبت به نظریات علمی اینجانب وجود دارد، از تدریس علوم قرآن در مقاطع کارشناسی و کارشناسی ارشد خودداری کرده و به تدریس زبان انگلیسی تخصصی اهتمام ورزیده ام و لذا هرگز نظریات علمی خود را در سر کلاس بیان نمی کنم. البته در غیر کلاس اگر از من سئوالی بشود، نظریات علمی خود را بیان می کنم و وبلاگ و کتاب ها و مقالاتم انباشته از نظریات علمی اینجانب است.

ثانیاً، من به خمس اعتقاد دارم و وجوهات خود را به دفتر مرجع تقلید خودم یعنی مقام معظم رهبری تحویل می دهم. بنابراین، کسی نمی تواند مرا منکر ضروری مذهب یعنی خمس بخواند. مگر آنان که از زدن هر گونه تهمتی ابایی ندارند.

اتهام کذبی که به اینجانب بسته اند، این است که اینجانب آیه خمس را موافق نظر اهل سنت تفسیر کرده و گفته ام: آیه خمس ناظر به غنایم جنگی است و شامل موارد دیگر، یعنی ارباح مکاسب و معادن و کنوز و مانند آنها نمی شود.

این اتهام کذب محض است. واقعیت امر این است که اگر یک سنی به من بگوید، چرا تو خمس پرداخت می کنی، اگر به استناد آیه خمس است، این آیه ناظر به غنایم جنگی است و امروزه، دیگر غنایم جنگی وجود ندارد، پاسخ من از این قرار است:

اولاً، طبق نظر بسیاری از مفسران معنای «غنمتم» در آیه خمس به معنای عموم فایده است و سیاق و اسباب نزول مخصص این عمومیت نیست و عموم فایده هم شامل هرگونه درآمدی اعم از غنایم و ارباب مکاسب و معادن و کنوز و مانند آنها می شود.

ثانیاً، به فرض آن که معنای «غنمتم» در آیه خمس به معنای خصوص غنایم جنگی باشد، اما غنایم خصوصیت ندارند. ملاک آیه عموم فایده است و عموم فایده شامل هرگونه درآمدی اعم از غنایم، ارباح مکاسب، معادن و کنوز و جز آنها می شود.

ثالثاً، حتی اگر فرض بگیریم که آیه خمس به هیچ وجهی، نه ظاهرش و نه ملاکش بر بیش از خمس غنایم دلالت نداشته باشد. اثبات شیء که نفی ما عدا نمی کند. مگر ما باید تمام باورهای های دینی را از طریق قرآن ثابت کنیم؟ قرآن که تنها منبع استنباط احکام نیست. ما به استناد حدیث شریف ثقلین که از سوی فریقین نقل شده است، علاوه بر قرآن سفارش شده ایم، به عترت یعنی اهل بیت پیامبر(ص) هم مراجعه کنیم؛ لذا ما با تکیه بر روایاتی که از طریق اهل بیت(ع) به دستمان رسیده است، خمس سایر موارد مثل ارباح مکاسب را ثابت می کنیم.

در اینجا لازم می دانم، دومین استدلال خود را که وسیله غرض ورزی یا سوء فهم شده است، تفصیل بیش تری بدهم. استدلال دوم اینجانب مبتنی بر نظریه بدیعی است که حضرت آیت الله معرفت در مبحث ظهر و بطن قرآن خود اظهار داشته اند. نظریه ایشان عبارت از این است که باطن آیات قرآن عبارت از معنای عامی است که از رهگذر الغای خصوصیت به دست می آید. بیان ایشان چنین است:

یکی از معانی اصطلاحی تأویل معنای ثانوی آیه است که از آن به «بطن» تعبیر می شود و در پس معنای اولی قرار دارد که از آن به «ظهر» تعبیر می گردد. این قاعده عام است و تمام آیات را فرا می گیرد؛ چنان که در حدیث رسول خدا(ص) آمده است که «ما فی القرآن آیةٌ إلّا ولها ظهرٌ وبطن؛ هیچ آیه در قرآن نیست، جز این که دارای ظهر و بطنی است». از امام باقر(ع) درباره آن پرسش شد و آن حضرت فرمود: «ظهره تنزیله وبطنه تأویله. منه ما قد مضى ومنه ما لم یکن، یجری کما تجری الشّمس والقمر؛ ظهر آن تنزیلش است و بطن آن، تأویلش. برخی از تأویل قرآن آمده است و برخی از آن نیامده است. آن بسان جریان خورشید و ماه جاری است» (بصائر الدرجات للصفّار، ص 196؛ وبحار الأنوار، ج 92، ص 97، برقم 64).

یعنی این به حسب ظاهر لفظی اش که متکی بر وضع یا قرائن همراهش از جمله اسباب نزول است، دلالتی دارد که خاص است به کسانی که آیه درباره آنان نازل شده است و شمولی ندارد؛ اما در پس این معنای ظاهری معنای عامی هست که ثابت و ابدی است و شامل تمام زمان ها و نسل ها می شود. این معنای ثانوی نهفته در پس معنای ظاهری لفظ عبارت از معنای مقصود آیه است و همین پیام قرآن را در کل آیه تشکیل می دهد. امام باقر(ص) فرود: «ولو أنّ الآیة إذا نزلت فی قوم، ثُمَّ مات أُولئک القوم ماتت الآیة، لما بقی من القرآن شی‏ء! ولکن القرآن یجری أوّله على آخره، مادامت السماوات والأرض ولکلّ قوم آیة یتلونها هم منها، من خیر أو شرّ؛ اگر چنان بود که آیه وقتی درباره مردمی نازل می شد و آن مردم می مردند، آیه هم بمیرد، هیچ چیزی از قرآن باقی نمی ماند؛ اما قرآن از اول تا آخر جاری است تا هر زمانی که آسمان ها و زمین برقرارند و هر مردمی چه خوب یا بد، آیه ای دارند که بخوانند که شاملشان بشود» (تفسیر العیاشی، ج 1، ص 10، برقم 7).

یعنی چنان نیست که آیه هرگاه در شأن مردمی نازل شود، به همانان اختصاص داشته باشد؛ به گونه ای که هرگاه آن مردم از میان بروند، آن آیه بی فایده بشود؛ بلکه آیه معنای عامی را در بر دارد که همراه اعصار ساری و جاری است. هرگاه مردمانی بیایند که مشابه مردمانی باشند که آیه درباره اشان است، آنان را نیز شامل می شود؛ اعم از نظر بشارت یا انذار یا تخویف یا تکلیف و از اینجاست که معصوم(ع) فرمود: «ظهر القرآن، الذین نزل فیهم، وبطنه الذین عملوا بمثل أعمالهم؛ ظهر قرآن، کسانی اند که درباره آنان نازل شد و بطن قرآن، کسانی اند که همسان کارهای آنان را انجام دادند»( همان، ص 11؛ والبحار، ج 92، ص 94، برقم 46).

قرآن در پیامش جاودان است و این فقط به اعتبار معانی عامی است که در پس عبارات ظاهری اش که خاص است، پنهان است و این معانی را زیرکانی می شناسند که در علم رسوخ کردند و در فهم معانی قرآن عمیق شدند.

مثال ظهر و بطن قرآن در آیه «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ إِلَّا رِجالًا نُوحِی إِلَیْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ‏الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ بِالْبَیِّناتِ وَ الزُّبُرِ»(نحل، 43-44) چنین است که آن خطاب به مشرکان قریش است که در نبوت پیامبر اسلام(ص) شک کرده بودند و بعید شمرده بودند که پیامبر عبارت از بشری همسان خودشان باشد: «إِذْ قالُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ عَلى‏ بَشَرٍ مِنْ شَیْ‏ءٍ؛ به یاد آر، آنگاه را که مشرکان قریش گفتند، خدا هیچ چیزی بر هیچ بشری نازل نکرده است» (انعام، 91). به منظور رد این شکشان آنان را به سئوال کردن از اهل کتابی که به آنان دسترسی داشتند، حوالت داد تا آنان را بیاگاهانند که پیامبران همگی بشر بودند و لذا استبعاد آنان که از ناآگاهی به تاریخ پیامبران و مردمان گذشته ناشی شده است، هیچ جایگاهی ندارد. پس این آیه، عبارت از خطاب خاص در موضوعی خاص و ارجاعی خاص است؛ اما فحوای آیه عام است تا در واقع، خطاب به تمام ناآگاهان به هر شأنی از شئون دین باشد که برای فهم آیه به تمام کسانی که آگاه به آن اند، مراجعه کنند. بنابراین از آن یک قاعده عام و شاملی به دست می آید که عبارت است از این که «هرکه به هر چیزی آگاهی ندارد، به کسانی که به آن آگاهی دارد، مراجعه کند» و این هم اصلی عقلانی و ثابت است که این آیه شریفه به آن ارشاد کرده است و این همان بطنی است که از آیه استخراج شده است و آیه آن را در بر دارد و پیام جاودانش محسوب می گردد و از اینجاست که رسول اسلام(ص) و ائمه ذریه پاکش بر تعمق در قرآن و استخراج بواطن و آگاهی به ناپیداهایش تأکید می ورزیدند؛ زیرا که پیام جاودان قرآن در آن است و همان بقای آموزه هایش را در گذر تاریخ تضمین می کند. (التمهید فى علوم القرآن (ویرایش جدید)، ج‏3، ص27 و نک: التمهید فى علوم القرآن (ویرایش جدید)، ج‏1، ص 58؛ یادنگار آیت الله محمد هادى معرفت ره، ج‏2، ص: 227)

چنان که آیت الله معرفت اظهار داشتند، این قاعده ای که از احادیث ائمه هدی(ع) استخراج کردند، خاص آیه مذکور نیست و لذا می توان آن را در تمام آیات قرآن اعمال کرد. یکی از آیاتی که می توان این قاعده را اعمال کرد، آیه خمس است. تمام آیه چنین است:

وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبى وَ الْیَتامى وَ الْمَساکینِ وَ ابْنِ السَّبیلِ إِنْ کنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَ ما أَنْزَلْنا عَلى عَبْدِنا یَوْمَ الْفُرْقانِ یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ وَ اللَّهُ عَلى کلِّ شَیْ‏ءٍ قَدیرٌ ؛ و بدانید که هرچه را به غنیمت گرفتید، خمسش برای خدا و رسول و خویشان و یتیمان و بیچارگان و در راه ماندگان است، اگر به خدا و آنچه ما در روز جدایی حق از باطل که دو گروه مشرک و مؤمن با هم برخورد کردند و خدا بر هر چیز تواناست». (انفال، 41)

چنان که آشکار است، این آیه که در سوره انفال است، به مناسبت جنگ بدر و بعد از آن نازل شد و ذیل آیه نیز گواه آن است. در این جنگ نیز تنها غنایم به چنگ مسلمانان افتاده بود و منافع دیگر مثل ارباح مکاسب و معادن و کنوز و جز آنها را به چنگ نیاورده بودند.

اما وقتی ما سراغ ملاک آیه می رویم و می پرسیم که آیا غنایم خصوصیت دارد که مسلمانان باید خمس آن را برای خدا و رسول و خویشان و یتیمان و بیچارگان و در راه ماندگان اختصاص بدهند، پاسخ این است که غنایم هیچ خصوصیتی ندارد. غنایم یکی از مصدایق درآمدهایی است که مسلمانان در زمان نزول آیه داشتند؛ اما در زمان ها و مکان های دیگر می توانند درآمدهای دیگری هم داشته باشند که ایجاب می کند، خمس آن را برای امور عام المنفعه اختصاص بدهند.

در پایان یادآور بشوم که آیت الله معرفت نیز به سنی گرایی متهم شده بود و وقتی این دانشمند بزرگ چنین متهم بشود، متهم شدن امثال من به چنین اتهامی خیلی طبیعی است. البته برای من مهم نیست که من را سنی‌گرا بخوانند.همین مرا کافی است که مرغ دلم با توسلات و گریه‌های نیمه شب گواهی می دهد، به عشق چه گهرهایی پر می زند. بگذار خصم و ایادی اش اتهام بزنند و ظلم کنند «وَ سَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ» (شعراء، 227).

منتظر گزارش دیگر مظالم خصم و ایادی اش باشید. ان شاء الله هر چند روز، پستی جدید تقدیم خواهم کرد.