سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مدهامّتان: علوم و معارف قرآن و حدیث

نقد دیدگاه علامه طباطبایی در زمینه مفهوم تفسیر به رأی

متنی که اینک ملاحظه می کنید، بخشی از سئوالات یک دانشجو است که با استناد به سخنی از علامه طباطبایی برای قرآن خصوصیت زبان شناختی متفاوت از زبان بشری قائل شده است و آن خصوصیت این است که آیات قرآن مفسر  همدیگر است. این در حال است که این خصوصیت هرگز به قرآن اختصاص ندارد و درباره هر کلامی اعم از خداوند یا بشر صادق است. این سئوال پیرو سئوال قبلی مطرح شده است که در پست پیشین با عنوان « نفی رمزی بودن زبان قرآن» به آن پاسخ گفته شده بود.

تفصیل سئوال و پاسخ اینجانب از این قرار است:

******************************

سئوال: با تشکر از استاد بزرگوار و بیانات ارزشمندشان

بنده عرض نکردم آیات قرآن صرفاً رمزی و نمادین است و گفتاری و خطابه ای بودنش را هم نفی نکردم؛ بلکه عرض بنده این است که قرآن در حین اینکه زبان عرف و قابل فهم است، برخى از آیات قرآن به حقایقى فراتر از مفهوم لغوى و عرفى اشاره دارند و نمى‌توان فقط به  ظاهر آنها اکتفا کرد. به قول علامه طباطبایی(ره ): «براى فهم کلام بشرى، اکتفا به لغت و اصول لفظى کافى است، ولى براى فهم کلام خدا، اکتفا به اینها کافى نمى‌تواند باشد؛ چون بیان قرآن صرفاً بر مجراى این اصول و قواعد جریان ندارد، بلکه الفاظ و عباراتش در عین اینکه از یکدیگر جدا هستند، به یکدیگر متصل اند و هر یک بیان دیگرى است».

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پاسخ: سخنی که از علامه طباطبایی نقل کردید، در زمینه تفسیر به رأی است و تمامش در المیزان چنین است:

این که در «برأیه» رأی به ضمیر اضافه شده، بر معنای اختصاص و انفراد و استقلال دلالت دارد؛ این چنین که مفسر در تفسیر قرآن فقط با تکیه بر اسباب فهم کلام عرب به تفسیر قرآن بپردازد؛ لذا، در کلام خدا همسان کلام بشر بدون درنگ همان قواعد عادی کشف مراد کلام را به کار بگیرد و بر پایه آن حکم کند که مراد آن چنین است؛ همان طور که در اقرارها و گواهی ها و جز آنها جریان دارد.

همه آن برای این است که بیان ما مبتنی بر زبانی است که می دانیم و مصادیق واژگان است که به لحاظ حقیقی و مجازی آشنا هستیم؛ حال آن که بیان قرآنی بر این مجرا جریان ندارد؛ بلکه آن عبارت از کلامی است که پاره ای از آن با پاره ای دیگرش در عین جدایی از هم به هم پیوستگی دارد و طبق حدیث امام علی(ع) پاره ای از آن با پاره ای دیگر به سخن در می آید و پاره ای از آن بر پاره ای دیگر گواهی می دهد؛ از این رو نباید بسنده کرد، به آنچه از یک آیه به صرف کاربرد قواعد مقرر در علوم مربوطه در کشف معنای مراد به دست می آید؛ بلکه باید همه آیات مناسب آن را شناسایی کرد و در آنها تدبر کرد؛ چنان که آن از آیه «أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً» (نساء، 82) آشکار می شود.

بنابراین تفسیر به رأی که از آن نهی شده، به طریق کشف معنا مربوط است؛ نه معنای کشف شده؛ به عبارت دیگر، آن حضرت از فهمیدن کلام خدا به طریقی که کلام غیر او فهمیده می شود، اگرچه به واقع هم برسد، نهی کرده است. دلیل این سخن روایتی دیگری از آن حضرت است که فرمود: «من تکلم فی القرآن برأیه فأصاب فقد أخطأ؛ هر که در قرآن به رأی خود سخن بگوید، اگر هم به واقع برسد، باز به خطا رفته است»؛ زیرا که حکم به خطاء با فرض به واقع رسیدن، جز این نیست که در طریق به خطا رفته است؛ همچنین است، این روایت تفسیرعیاشی که «إن أصاب لم یؤجر؛ اگر هم به واقع برسد، به خطا رفته است».

آن را وضعی که در زمان پیامبر(ص) بود، تأیید می کند؛ زیرا قرآن تا بعد از آن حضرت تألیف نشده بود و جز سوره ها و آیاتی پراکنده در دستان مردم نبود؛ از این رو، در تفسیر هر پاره ای از آن خطر وقوع در خلاف مراد وجود داشت.

حاصل کلام آن که چیزی که از آن نهی شده، عبارت از استقلال در تفسیر قرآن و اعتماد مفسر به خودش بدون مراجعه به دیگری است و لازمه استمداد از دیگری مراجعه به آن است و آن دیگری ناگزیر یا خود قرآن است یا سنت. این که آن دیگری سنت باشد، با قرآن منافات دارد؛ در حالی که خود سنت امر می کند که به قرآن مراجعه شود و احادیث بر آن عرضه گردد؛ لذا راهی باقی نمی ماند جز این که به خود قرآن مراجعه کرد و در تفسیر قرآن از خود قرآن استمداد جست.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

چند نکته در نقد سخن علامه عرض می کنم:

اولاً، این که علامه طباطبایی عبارت «برأیه» را در حدیث نبوی به بسنده کردن به اسباب فهم کلام عرب در تفسیر قرآن معنا کرده است، خلاف ظاهر حدیث است. در این حدیث بیش از این گفته نشده است که تفسیر به رأی این است که مفسر قرآن را طبق رأی خودش تفسیر کند؛ یعنی رأی خودش را بر قرآن تحمیل کند.

ثانیاً، خداوند در قرآن به زبان عرب سخن گفته است و لذا لزوماً باید از همان قواعدی که در زبان عرب است، پیروی کرده باشد و گرنه القای مقصود به عرب که مخاطب قرآن بوده، محقق نمی گردد. چگونه وقتی عرب به زبان خودش سخن می گوید، به همین بسنده است که به اسباب فهم کلامش تکیه کند و به مقصود کلامش پی ببرد؛ اما وقتی خداوند به زبان او سخن می گوید، کافی نیست، به اسباب فهم کلامش تکیه کند و به مقصود کلامش پی ببرد؟

ثالثاً، این که ادعا شود، خداوند در کلام خود خصوصیتی پدید آورده است که در کلام عرب نیست، باطل است؛ نه دلیل معتبری بر این ادعا وجود دارد و نه به لوازم باطل این ادعا می توان ملتزم شد. اگر خداوند خصوصیتی در کلامش ایجاد کرده بود، باید به آن تصریح می کرد تا با آگاهی از آن بتوان به مقصود خداوند از کلامش پی برد. حال آن که هرگز چنین تصریحی از سوی خداوند در قرآن به چشم نمی خورد. ایجاد خصوصیت بدون بیان آن نیز موجب گمراهی مردم در فهم مراد الهی می شود و این با هدایت کنندگی قرآن در تعارض است.

رابعاً، این که گفته شود، برای فهم کلام الهی لازم است، همه آیات مربوط به یک موضوع گردآوری شود، اگر منظور این است که مخاطبان قرآن برای فهم مقصود خدا چنین نیازی داشتند، سخن باطلی است؛ زیرا این خلاف فصاحت و بلاغت است؛ حال آن که قرآن در اوج فصاحت و بلاغت نازل شد. در فصاحت و بلاغت شرط است که مخاطب بدون درنگ به معنای مقصود متکلم پی ببرد؛ اما اگر فهم مقصود متکلم در گرو درنگ و تأمل باشد و یا لازم باشد، مخاطب به گفته های دیگر متکلم مراجعه کند و یا از دیگران معنای مقصود را بپرسد، این حاکی از عدم فصاحت و بلاغت کلام است.

خامساً، اگر منظور این است که سخنانی که گوینده ای در زمان های مختلفی راجع به یک موضوع می گوید، در فهم مراد او و یا شرح بیش تر مراد او دخالت دارد، این اختصاص به کلام الهی ندارد. در کلام بشر نیز چنین است؛‌ لذا خصوصیت تراشیدن برای کلام الهی بی وجه به نظر می رسد.

سادساً، ادعای این که آیات قرآن چنان پراکنده و گسیخته از هم نازل می شد که در فهم مقصود الهی اخلال به وجود می آمد، نادرست است؛ زیرا وجهی ندارد، خدایی که قرآن را به قصد هدایت نازل کرده است، مخاطبانش را در فهم مقصودش سرگردان سازد. چه وجهی دارد، اگر کلامش برای فهم مقصود نیازمند قرائنی است، آن قرائن را همراه کلامش نازل نکند و به وقت دیگر موکول نماید و مخاطبان را در سرگردانی بنهد؟

سابعاً، پیوستگی آیات در سوره ها به وضوح گواهی می دهد که قریب به اتفاق سوره های قرآن نزول پیوسته و یکجا داشته اند و این گونه نبوده است که سوره ها پاره پاره نازل گردند و مخاطبان را در سرگردانی از فهم مقصود بگذارند. تنها در معدودی از سوره های بلند می توان ادعا نمود که به تدریج نازل شده اند و این تدریج نیز از دو یا چند فقره تجاوز نمی کند و هر فقره از آیات نیز به گونه ای است که مقصود الهی را به وضوح آشکار می سازند و لذا در فهم مقصود الهی هرگز حاجتی نبوده است، به پاره های دیگر قرآن مراجعه شود.

ثامناً، این سخنانی که از علامه نقل شد، با سخنان دیگر ایشان که در مواضع دیگر بیان داشته است، در تعارض است؛ نظیر این که فرموده است:

«قرآن مجید از سنخ کلام است؛ مانند سایر کلام های معمولی از معنای مراد خود کشف می کند و هرگز در دلالت خود گنگ نیست و از خارج نیز دلیلی وجود ندارد که مراد تحت اللفظی قرآن جز آن است که از لفظ عربی اش فهمیده می شود. اما این که خودش در دلالت خود گنگ نیست؛ زیرا هرکس به لغت آشنایی داشته باشد از جملات آیات کریمه معنای آنها را آشکارا می فهمد؛ چنان که از جملات هر کلام عربی دیگر معنا را می فهمد. (قرآن در اسلام، ص41-42)

او در ادامه برخی از شواهد گنگ نبودن قرآن را چنین یاد می کند که به آیات بسیاری بر می خوریم که:

الف. در آنها طایفه خاصی را مانند یهودیان و مؤمنین و کفار و گاهی عموم مرد را متعلق خطاب قرار می دهد و مقاصد خود را به ایشان القاء می کند. بدیهی است که تکلم با مردم با الفاظی که خاصیت تفهیم را واجد نیست، معنا ندارد.

ب. یا با آنان به احتجاج می پردازد.

ج. یا به مقام تحدی بر می آید و از ایشان می خواهد که اگر شک و تردید دارند، در این که قرآن کلام خداست، مثل آن را بیاورند. بدیهی است که تکلیف مردم به آوردن مثل چیزی که معنای محصلی از آن فهمیده نمی شود، قابل قبول نیست.

د. خداوند از مردم خواسته است، در آیات قرآن تدبر کنند و بدیهی است که اگر آیات در معانی خودشان ظهوری نداشتند، تدبر در آنها معنا نداشت. (همان، 42)


ماهیت تفسیر به رأی

متنی که اینک می آید، در زمینه ماهیت تفسیر به رأی است. واقعیت امر آن است که قرآن هرچه از زمان نزولش فاصله گرفته می شود، بسان آب چشمه ای که هرچه از چشمه دور می شود، آلوده تر می گردد، قرآن نیز هرچه از زمان نزولش فاصله می گیرد، مبهم تر می شود و آرای بیش تری به عنوان فهم و تفسیر قرآن به آن نسبت داده می شود. روش صحیح تفسیر قرآن آن است که آن در همان سیاق تاریخی اش و تنها به اتکاء به همان قرائن مقالی و مقامی خود آیات در وقت نزولش فهم و تفسیر گردد. بر این اساس، باید گفت، تمام آن آرائی که بعد از نزول قرآن حادث شده و به قرآن نسبت داده شده، تفسیر به رأی و تحمیل آرا بر قرآن است و مردود به شمار می آید.


منتها برخی مثل آقای ملکیان، یک تفسیر غلطی از آیات قرآن به دست می دهند که طبق قرائت و تفسیر حشویه و اهل حدیث و سلفیه و طالبان از قرآن است و چنین تفسیری بعد از عصر نزول و از حدود قرن دوم پدید آمد. تلقی نامبرده این است که تفسیر درست آیات قرآن همین تفسیر است که بسیار اشتباه است. او با تفسیر غلطی که از آیات قرآن به دست می دهد، قرآن را با عقلانیت در تعارض می یابد و می گوید که راه دین داری تعبد است و راهی که او تبلیغ می کند، تعقل است. البته من به او حق می دهم که چنین تلقی و تصوری از دین داشته باشد؛‌ چون در دامن یک دین سنتی که بر اساس تئوری های برساخته علمای سنتی حاصل شده، پرورش پیدا کرده است. به تصور من، او پیش از آن که درک درستی از متون دینی پیدا کرده باشد، از دین عبور کرده و سر ستیز با آن را شروع نموده است. 


آنچه در ذیل ملاحظه می کنید، گفتگویی میان اینجانب و یکی از شاگردان آقای ملکیان است که در زمینه تفسیر قرآن صورت گرفته و ملاحظه آن خالی از فایده نیست.


*******************


مطلب من


من تصور می کنم، تمام انتقادهایی که به دین می شود، به تلقی عوامانه از دین متکی است؛ نه تلقی عالمانه و عاقلانه از دین. این آقای کاشانی نیز دین را از عوام یا کالعوام گرفته و بر آن می تازد. سخن ایشان خیلی ناصواب است که نظام دینی نباید امکان تحریف در آن باشد. دین مثل فلسفه و سایر دستاوردهای بشری با اندیشه های نادرست آمیخته است. هیچ اندیشه نابی در میان بشر نیست. این خود بشر است که باید عاقل باشد و اندیشه های معقول و صحیح را گزینش کند. آنچه هم دین خدا نامیده می شود، همان تجربیات انبیاء یا افراد عادی است که مورد امضای خدا قرار گرفته است. 


آیه «انا له لحافظون» نیز به درستی فهمیده نشده است. مراد از آن این بوده است که ما وحی را از دسترسی شیطان و در آسمان حفظ می کنیم و این در پاسخ اتهام مشرکان مکه بود که به پیامبر اسلام می گفتند: این قرآن را شیاطین به تو وحی می کنند. اگر به سیاق آیه توجه شود، کاملا معنا آشکار می شود. 


تلقی از تقدیر نیز به این صورت که اجباری بر افعال بشر حاکم باشد، صحیح نیست. دریافت این معنا که آدمی مختار است که کارهای خوب یا بد بکند، بسیار آشکار است.


*******************


نقد کاشانی


من در جواب یک پاراگراف از بیانات استاد ملکیان را می آورم شاید متنبه شوید!: من یکی از اشکالاتی که واقعا به این روشنفکران دینی دارم این است که یک سلسله اصول ارزشی و اخلاقی ای را که از جاهای دیگری گرفته اند،اینها را تحمیل می کنند بر قرآن . این اصول را اصلاً از قرآن و حدیث نگرفته اید لذا اینها را نباید بر قرآن تحمیل کنید .مثلاً طَرَف ،طرفدار حقوق بشر است ،بعد می گوید قرآن و حدیث هم طرفدار حقوق بشرند. اصلا این حقوق بشر را تو از اینجا نگرفته ای! از یک فرهنگ دیگه آمده است! منتها از بس شما نسبت به آن استیناس پیدا کرده اید،دیگر اصلا حس نمی کنید از کجا آمده است. حالا چرا با زور و ضرب می خواهی آن را از قرآن و احادیث بکشی بیرون؟ آیا واقعاً و انصافاً حقوق بشر از قرآن و احادیث قابل استخراج است ؟ من که فکر نمی کنم. من انصافاً نظرم این است که آدم باید صداقت داشته باشد؛ به این معنا که اگر معتقد به این است که : الف ب است . و با صداقت و جدّیّت به این رسیده است ، و مثلاً فرض کنید می بیند که قرآن یا روایات می گویند الف ب است.بیاید بگوید ای مردم! ای مخاطبان من! قرآن و روایات می گویند الف ب نیست ولی بنده انصافا به اینجا رسیده ام که الف ب است. این صداقت است . «نه اینکه بیاید با این الف ب نیستِ» قرآن، آن قدر بازی بکند که تبدیلش بکند به الف ب است . من به اینکار معتقد نیستم . من می گویم این واقعاً بی صداقتی است .چرا؟ چون قرآن ، اگر کتاب خدا هم نمی بود و اگر کتاب شخص شخیصی مثل پیامبر هم نمی بود و کتاب یک نویسنده متعارف عادی عادی هم بود ما حق نداشتیم این کتاب را ملعَبه ی خودمان بکنیم ؛یعنی یک چیزی را که مراد نویسنده و کاتب و ماتن قرآن نیست ،تحمیل بکنیم بر قرآن. شجاعت داشته باش و بگو:نه آفا !قرآن گفته الف ب نیست . ولی بنده ظاهرا به اینجا رسیده ام که الف ب است. شما حرف بنده را بشنوید،حرف قرآن را هم بشنوید ،و هر کدامش را که دیدید معقولتر است آن را قبول کنید و بروید دنبال کار و زندگی خودتان! اما نه اینکه این الف ب نیست را تبدیل کنید به الف ب است؛یعنی تبدیل کنید به حرف خودتان ! این معنایش این است که شما در واقع علاوه بر اینکه شجاعت ندارید که روی پای حرف خود بایستید ،حاضرید برای رسیدن به هدف خودتان ،کتاب را هم تحریف بکنید و تحریف کتاب ،چه تحریف کتاب خدا باشد چه تحریف کتاب نویسنده عادی از نظر من کار درستی نسیت. من به نظرم می آید وقت آن رسیده است که توجّه پیدا بکنیم که خیلی از این آرماهایی که ما داریم،اینها چه پشتوانه هایی دارند،چه لازمه هایی دارند،وخاستگاهشان کجاست؟؛و به این پشتوانه و خاستگاه و لازمه،همه وقت ملتزم باشیم.اما اینکه بیاییم این معانی واقعا غریب را بر قرآن تحمیل بکنیم،این کار درستی نیست. منبع،جزوه ایمان و تعقل،دانشگاه تربیت مدرس قم،ص234 و235


*******************


پاسخ من


منم یک پاسخی به دوست خوبم آقای کاشانی می دهم تا هم خود ایشان متنبه شوند و هم استاد گرامی اشان. برادر گرامی، تحمیل آراء و تفسیر به رأی بد است و تأویل متن بر خلاف ظاهرش یعنی خلاف آن معنایی که به ذهن مخاطبش تبادر می یابد، ناصواب است؛ اما حمل مجاز بر مجاز و حقیقت بر حقیقت که عین امانت داری در فهم است. 


مشکل شما و استادتان و امثال ایشان این است که آیات قرآن را به معنایی اخذ می کنند که حشویه و سلفیه و طالبان ارایه کرده اند و به قرن دوم هجری نظیر احمد بن حنبل متعلق است. 


عرض من پیوسته این بوده و هست که باید قرآن را در همان کانتکست و سیاق تاریخی و محیطی اش فهم کرد؛ نه این که آن را از منظر اهل حدیث و ظاهر گرایان قرن دوم هجری فهم کنید و آن فهم را به خدا منسوب سازید. این عین خیانت به ماتن و افتراء زدن به او است. افتراء زدن حتی به شخص عادی اش هم قبیح است، چه رسد به خدا و پیامبر و امثال ایشان که سخنانشان اسوه و سند عمل و رفتار مردم است. 


شما کدام نمونه از آیاتی را که من تفسیر کرده ام، یافته اید و می توانید نشان دهید که طبق فهم های معاصر تفسیر کرده باشم. افتراء زدن و نسبت دورغ دادن کاری غیر اخلاقی است و باید از آن پرهیز کرد.


*******************


نقد کاشانی


سلام . 


اولا یک سؤال یعنی شما می گویید تحریف دین هیچ اشکالی ندارد؟ 


و ثانیا درباره این که گفتید آیا من خلاف ظاهر آیه ای را تفسیر کردم. بله شما خلاف ظاهر و مشهور علما تفسیر کرده اید برای مثال از تفسیر نمونه من تفسیر این آیه را می آورم تا به اشتباه خود پی ببرید البته قبلش بگویم اصلا حفظ قرآن از دستبرد شیاطین در آسمانها معنای محصلی هم ندارد چون واقعا چه معنایی می تواند داشته باشد؟ می شود برایمان تبیین کنید؟؛ اما تفسیر نمونه در این باره چه می گوید؟: به دنبال بهانه جوئیهاى کفار و حتى استهزاى آنها نسبت به پیامبر ص و قرآن که در آیات گذشته آمده بود، در آیه مورد بحث یک واقعیت بزرگ و پر اهمیت را به عنوان دلدارى به پیامبر از یک سو و اطمینان خاطر همه مؤمنان راستین از سوى دیگر بیان مىکند و آن اینکه: " ما این قرآن را که مایه تذکر است نازل کردیم، و ما به طور قطع آن را حفظ خواهیم کرد" (إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ). چنان نیست که این قرآن بدون پشتوانه باشد، و آنها بتوانند آفتاب وجودش را با گل بپوشانند و یا نور و شعاعش را با پف کردن خاموش کنند که این چراغى است که ایزد آن را برافروخته است، و این آفتابى است که غروب و افول نخواهد داشت. این گروه اندک و ناتوان که سهل است، اگر همه جباران و زورمندان و سیاستمداران ستمگر و اندیشمندان منحرف و رزمآوران جهان دست به دست هم بدهند که نورش را خاموش کنند، توانایى نخواهند داشت، چرا که خداوند حفظ و پاسدارى از آن را به عهده گرفته است. در اینکه منظور از محافظت و پاسدارى قرآن در برابر چه امورى است، باز مفسران تفسیرهاى گوناگونى دارند: 


1- بعضى گفته اند در برابر تحریف و تغییر و زیاده و نقصان است. 


2- بعضى دیگر گفته اند در برابر فنا و نابودى تا آخر جهان. 


3- بعضى دیگر گفته اند در برابر منطق هاى گمراه کننده ضد قرآنى. 

ولى این تفاسیر نه تنها با هم تضادى ندارند بلکه در مفهوم عام" إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ" داخلند چرا این محافظت و پاسدارى را که به صورت مطلق و به اصطلاح با حذف متعلق آمده است در یک بعد خاص محصور و محدودش کنیم. حق این است که، خداوند طبق ظاهر آیه فوق وعده داده که آن را از هر نظر حفظ و پاسدارى کند: محافظت از هر گونه تحریف و محافظت از فنا و نابودى و محافظت از سفسطه هاى دشمنان وسوسه گر. اما اینکه بعضى از قدماى مفسرین احتمال دادهاند که منظور، محافظت شخص" پیامبر" است و ضمیر" له" به پیامبر ص باز مىگردد، زیرا کلمه" ذکر" به شخص پیغمبر در بعضى از آیات قرآن (سوره طلاق آیه 10) اطلاق شده بسیار بعید به نظر مىرسد. زیرا در آیات قبل آیه مورد بحث کلمه" ذکر" صریحا به معنى" قرآن" آمده و این آیه که به دنبال آن آمده مسلما به همان معنى اشاره مىکند.


*******************


پاسخ من


      * تحریف کاری غیر اخلاقی است و زشتی آن در امر دین بیش از غیر آن است. من هرگز تحریف را جایز نشمرده ام. تحریف اعم از لفظی و معنوی مردود است. مراد از تحریف لفظ کم یا زیاد کردن متن و مراد از تحریف معنوی تفسیر به رأی و خلاف مراد گوینده معنا کردن است.


*‌ آگاهید که بسا مشهوری که باطل است و اصلی ندارد: ربّ مشهور لا اصل له. به فرض این که تفسیر مشهور آیه ای به گونه ای باشد، این هرگز دلیل بر صحت آن نیست. تفسیری صحیح است که با قرائن مقالی و مقامی متن سازگار باشد.


*‌ باید دانسته باشید که مشرکان مکه به پیامبر اتهام می زدند که قرآن را شیاطین بر او نازل می کند و در قرآن طی آیات متعددی به این اتهام پاسخ داده شده است. نظر به این که فهم نحوه ارتباط جن و فرشته چیزی نیست که بتوان با بیان حقیقی به تبیین آن پرداخت و امروزه نیز قابل بیان به صورت حقیقی نیست، در قرآن به صورت مجازی و تشبیهی پاسخ داده شده است. از باورهای سطحی و غیر علمی آنان بهره برداری شده و گفته شده است که شیاطین به اخبار آسمان یعنی وحی دسترسی ندارند و اگر آنان بخواهند اخبار آسمان یعنی وحی را گوش فرا دهند، شهاب ها آنان را هدف می گیرند و از آسمان می رانند. بنابراین معنای محصل چنین آیاتی این است که شیاطین به خبر آسمانی یعنی وحی دسترسی ندارند و بلکه فرشتگان دارند و این فرشتگان هستند که خبر آسمانی یعنی وحی را بر پیامبر القاء می کنند. 


* تفسیری که من به دست می دهم، بر سیاق آیه و نیز آیات مشابه متکی است؛ اما تفسیر دیگران بر ذهنیات خودشان اتکاء‌ دارد. حال قضاوت با اهل دانش و تعقل است که تشخیص دهند که آیا من قرآن را تفسیر به رأی می کنم یا دیگرن.


کافی است، شما به سیاق آیه توجه کنید تا صحت نظر اینجانب را دریابید. سیاق آیه چنین است:


وَ قالُوا یا أَیُّهَا الَّذی نُزِّلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ إِنَّکَ لَمَجْنُونٌ *‌ لَوْ ما تَأْتینا بِالْمَلائِکَةِ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقینَ * ما نُنَزِّلُ الْمَلائِکَةَ إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ ما کانُوا إِذاً مُنْظَرینَ * إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ (حجر، 6-9)؛ و (مشرکان مکه)‌ گفتند: «اى کسى که قرآن بر تو نازل شده است، به یقین تو جن زده ای. اگر راست مىگویى چرا فرشته ها را پیش ما نمى آورى؟» (به آنان بگو:) فرشتگان را جز به حق فرو نمى فرستیم، و در آن هنگام (که آنان را فرو فرستیم، حجت بر شما تمام شود و) دیگر مهلت نیابند ( و عذاب شوید). بى تردید، ما این قرآن را نازل کرده ایم و قطعاً نگهبان آن (از دسترسی جنیان) خواهیم بود.


و در ادامه آمده است:‌ وَ لَقَدْ جَعَلْنا فِی السَّماءِ بُرُوجاً وَ زَیَّنَّاها لِلنَّاظِرینَ * وَ حَفِظْناها مِنْ کُلِّ شَیْطانٍ رَجیمٍ * إِلاَّ مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ مُبینٌ (حجر، 16-18)؛ و به یقین، ما در آسمان برجهایى قرار دادیم و آن را براى تماشاگران آراستیم. و آن را از هر شیطان رانده شده اى حفظ کردیم. مگر آن کس که دزدیده گوش فرا دهد که شهابى روشن او را دنبال مى کند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

لینک های مرتبط: ذوبطون‌بودن قرآن؛ دستاویزی برای مفسران به رأی؛    تفسیر به رأی: تفسیر عرفانی و تفسیر غالیانه