سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مدهامّتان: علوم و معارف قرآن و حدیث

نقد نظریه «زبان قرآن، عرفی-فراعرفی»(1)

متنی که اینک ملاحظه می شود، اولین قسمت نقد نظریه ای است که برادر گرامی جناب آقای دکتر محمد باقر سعیدی روشن با عنوان «منطق و زبان گفتمان قرآن: عرفی – فراعرفی» به «هیئت حمایت از کرسی های نظریه پردازی، نقد و مناظره» عرضه کرده و قرار است که پیش اجلاسیه آن برگزار شود و از اینجانب نیز به عنوان یکی از ناقدهای آن دعوت شده است. خلاصه نظریه ایشان این است که زبان قرآن در عین این که عرفی است، ویژگی هایی نیز در آن تعبیه شده است که فراعرفی است؛ اما من مخالف این نظریه هستم و زبان قرآن را عرفی محض می دانم و هیچ تفاوت زبان شناختی میان قرآن و زبان عرف عام عرب حجاز عصر نزول نمی یابم.

گفتنی است که اصل این نوشتار به نامبرده تعلق دارد و تنها عناوین قرمزرنگ و متن آبی رنگ که در نقد نوشتار ایشان نوشته است، به من تعلق دارد.

ـــــــــــــــــــــــــــــ

منطق و زبان گفتمان قرآن

تعریف زبان قرآن*

زبان قرآن یعنی منطق و مدل گفتمان قرآن.

الفاظ و تعابیر به کار رفته در این نوشتار دارای ابهام و اغلاق است؛ برای مثال در اینجا، مراد از منطق چیست و نیز مراد از مدل چیست؟ آیا این دو با هم فرق دارند یا مترادف اند؟

به علاوه گفتمان به چه معناست؟

تعریف باید اعرف از معرف باشد؛ نه مبهم تر از آن. معنای زبان قرآن از تعریف آن یعنی «منطق و مدل گفتمان قرآن» روشن تر است.

برخی گفتمان را چنین معنا کرده اند: «فضای ذهنی مسلّط و زبان خاصی که مردم در یک دوره ای خاص با آن سخن می گویند». شاید مراد نویسنده از گفتمان، زبان خاصی باشد که قرآن به آن سخن گفته است و ظاهراً مراد وی از منطق گفتمان قرآن، روش سخن گفتن قرآن است. تعریف زبان هم مشخص است، عبارت از الفاظی است که یک قومی وضع می کند و با شیوه خاصی برای بیان مقاصدش به کار می برد.

در این صورت، بهتر بود، زبان قرآن چنین تعریف می شد: زبان قرآن، زبان خاصی است که قرآن به آن سخن می گوید. منتها باز این تعریف، هیچ اطلاع اضافه ای از خود عبارت «زبان قرآن» به دست نمی دهد. حاصل مطلب آن که با چنان تعریفی به واقع هرگز زبان قرآن تعریف نشده است.

بیان مسئله*

سئوال این است که منطق و مدل گفتمان قرآن چگونه منطقی است؟ آیا منطق و بیان قرآن منطق و زبان خاصی همانند منطق فلاسفه، عرفا، عالمان رشته های مختلف، هنرمندان و مانند آن است؟ و بالمآل عرف و زبان خاصی مانند زبان علمی، فلسفی، اخلاقی، عرفانی، هنری و غیره است؟ یا همان منطق و مدل گفتمان عموم عقلا و زبان عرفی است؟ و یا فرض سومی قابل تصور است؟

از این سئوالات مشخص می شود که مراد نویسنده از زبان همان معنای معهود زبان است و این در حالی است که از آن هرگز به منطق و مدل تعبیر نمی کنند.

به هر حال، چنان که گفته شد، تعریف باید اعرف از معرف باشد. این در حالی است که زبان قرآن قابل فهم تر است تا منطق و مدل گفتمان.

1. برخی مبادی مرتبط با مسأله

پیش از ورود به اصل مسأله لازم است چند نکته مقدماتی مرتبط با آن مورد توجه قرار گیرد:

1. 1. استخدام الفاظ برای تفهیم و تفاهم

 فلسفه پیدایش زبان تفهیم و تفاهم در زندگی اجتماعی است. انسان به حسب فطرت الهی خود از این استعداد بر خوردار است که الفاظ را نشانه معانی و حقایق قرار دهد (وضع) و آنها را مطابق چینش طبیعی ترکیب (استعمال) نماید و بدین وسیله مقاصد خویش را به دیگران بفهماند.

تعریف زبان *

وضع الفاظ به ازای معانی و استعمال الفاظ با چینش خاص برای القای مقاصد، همان تعریف زبان است؛ یعنی الفاظی که قومی وضع می کند و آنها را با شیوه خاصی برای بیان مقاصدش به کار می برد. مناست بود که در همان آغاز بحث، همین مضمون در تعریف زبان می آمد و زبان قرآن نیز بر اساس آن تعریف می شد.

2. 1. معیار زبان های مختلف

با توجه به رشد دانش و فرهنگ و گسترش معانی و حقایق شناخته شده انسان، دامنه کاربردهای زبان نیز توسعه یافت. پیدایش زبان های گوناگون علم، دین، فلسفه، عرفان، اخلاق و هنر بر خاسته از گستره معرفت بشر نسبت به حقایق و زمینه های معنایی است.

زبان علمی

توصیف پدیده ها براساس شناخت علمی واقعیات خارجی و با تبیین صرفاً علمی(تجربی) «زبان علمی» را بوجود می آورد.

توصیف واقعیت ها براساس شناخت عمومی و با تبیین عمومی،زبان عادی را پدید می آورد. این نوع زبان را در اصطلاح زبان شناسی جمله را «جمله زبانی» می نامند.

جمله زبانی*

نمونه دیگر از ابهام و اغلاق در بیان همین جا به چشم می خورد. «جمله زبانی» چیست؟ اصطلاح چه کسی است؟ طبق کدام مأخذ چنین اصطلاحی به کار برده شده است؟

طبق آنچه که متعارف است، جمله یک واحد زبان است و به واقع کوچک ترین واحد زبان برای القای مقصود است؛ اما این که توصیف واقعیت ها را بر اساس شناخت عمومی، «جمله زبانی» بگویند، نامعهود است.

جمله ادبی

اما توصیف حقایق با کمک احساس و آرایه های ادبی «زبان ادبی و هنری» را پدید می آورد. در اصطلاح زبان شناسی این نوع جمله را «جمله ادبی» می نامند.

زبان نمادین

بیان حقائق در پرتونمادها و رمز و رازها به دلایل خاص خود، زبان نمادین را می سازد. دراین زبان واژه ها بدل به نشانه های ثانوی می شود. لاله، نشان شهید، نی، نماد، فراق و نرگس و رخ و خط و خال و جز آن نشان معناهایی ثانوی می شود.

زبان فلسفی

 تحلیل علّی ـ معلولی و تبیین عقلی ـ استدلالی حقایق در قالب براهین منطقی، فلسفی و ریاضی، زبان عقلی و فلسفی را بوجود میآورد.

زبان حقوقی

افزون بر این گاه زبان، در صدد توصیف چیزی نبوده بلکه در مقام بیان خواست گوینده است. امر و نهی های اخلاقی یا حقوقی، که دراصطلاح به منظور «بعث» یا «زجر» و سایر عقود و تعهدات و قراردادهای انشائی( فعل گفتاری ) صورت می گیرد، زبان اخلاقی وحقوقی را بوجود می آورد که به حسب اضطلاح منطق زبان انشایی نام دارد.

3. 1. زبان آمیزه ای از محتوا و ساختار

اصطلاح زبان دین در روزگار معاصر در اثر مطالعات دین پژوهی و فلسفه دینی غرب و در اثر یک رشته نیازها در تعاملات علم و دین طرح و گسترش یافت. مطابق این اصطلاح وقتی سخن از زبان علم، دین، فلسفه، اخلاق، هنر، عرفان و غیره می رود، محتوا و ساختار هر دو مورد نظر است. کسانی که بر تعارض زبان علم و دین اذعان می ورزند، بی گمان مضمون مفاهیم و گزاره های علمی را ناسازگار با محتوای مفاهیم و گزاره های دینی در نظر دارند. همین طور کارکردگرایان که بر نقش عملی دین فارغ از بعد نظری و حکایت از واقع تأکید می کنند، مرادشان ارزیابی محتوا و مضمون جملات دینی است نه چیز دیگر.

خلط زبان با محتوا*

زبان قالب بیان است. در زبان هم می توان خلاف واقع سخن گفت و هم مطابق واقع؛ لذا لزوماً چنین نیست که نفس زبان محتوای خلاف واقع داشته و زبان دین لزوماً به معنای زبانی با گزاره های خلاف علم باشد. زبان دین هم می تواند گزاره هایی را که با علم سازگار است، بیان کند و هم گزاره هایی را که با علم سازگاری ندارد.

4. 1. عرف عام وعرف خاص 

زبان های گوناگون که در بند سه اشاره شد، زبان های خاص شمرده می شوند و زبان محاوره و روز مره توسط هر کس، حتی عالمان انجام پذیرد زبان عرفی محسوب می شود. بنابر این، زبان علمی یعنی گفتمان ویژه علمی یا توصیف واقعیت ها با استفاده از مفاهیم، اصطلاحات و چارچوب های روشی حوزه علم تجربی، همین طور زبان فلسفی یا هنری و جز آن . بدین رو اگر گفته شود زبان قرآن دارای ویژگی عرف خاص است، غرض آن نیست که مقابل عرف عام باشد.

زبان های خاص هم از منظر مفاهیم واژگانی و هم از منظر ساختار جمله ای از معبر چارچوب عرف عمومی گذر می کند و تبدیل به عرف خاص می شود. بنابر این چنین نیست که عرف های خاص مقابل عرف عام قرار گیرد و هنجار های حاکم بر گفتمان عرف عام عقلا را کنار بگذارد. بلکه عرف خاص در عین استفاده از قوانین گفتمان عرف عام، هنجارهای ویژه خود را دارد.

عرف خاص بودن زبان قرآن*

اولاً، رابطه عرف خاص و عرف عام تقابل نیست؛ بلکه عموم و خصوص است.

ثانیاً، عرف خاص دانستن قرآن با توجه به این که عموم اهل زبان عصر نزول، مخاطبان قرآن را تشکیل می دادند، نمی تواند صحیح باشد. عرف خاص گروه خاصی از اهل زبان اند که دارای دانش یا حرفه خاصی هستند و لذا هرگز درباره قرآن نمی توان ادعا کرد که مخاطبانش خاص بودند.

ظاهراً خطایی که در اینجا صورت گرفته، این است که عرف خاص به معنای زبانی گرفته شده است که دارای ویژگی های خاصی باشد؛ اما واقعیت این است که دو مشخصه برای تمایز عرف خاص از عرف عام هست:

یکی این که مخاطبان عرف خاص، گروهی از اهل زبان در یک دوره هستند؛ اما مخاطبان عرف عام، تمام گروه های اهل زبان در یک دوره هستند.

به علاوه باید دانست که هم عرف عام و هم عرف خاص وقتی با تحولات اجتماعی مواجه می شوند، در واژگان آنها تطوراتی حاصل می شود؛ لذا نمی توان گفت که چون قرآن پس از تحول اجتماعی حاصل از بعثت پیامبر نازل شده، دارای عرف خاص شده است. آری، اگر اسلام یک مکتب علمی تخصصی مربوط به گروه خاصی از عرب بود، می توانستیم، بگوییم که این گروه دارای عرف خاص اند؛ اما این گونه نیست و اسلام در میان توده مردم رشد کرد و به تمام طبقات و گروه های مردم راه یافت و لذا اگر هم تحولی ایجاد کرد، در عرف عام تحول ایجاد کرد؛ نه در عرف خاص.

دوم این که در عرف خاص، شماری از مصطلحاتی به کار می رود که عرف عام با آنها آشنایی ندارند و معنای آنها را در نمی یابند. این در حالی است که اگر در قرآن مصطلحاتی هم به کار رفته باشد، برای عرف عام قابل فهم بوده است؛ لذا باید همچنان زبان قرآن را علیرغم فرض تطور معنای شماری از الفاظ آن، عرف عام نامید و به صرف تطور معنایی شماری از الفاظ، نمی توان یک زبان را عرف خاص نامید؛ چون این گونه نیست که الفاظ و مصطلحات جدید فقط در عرف خاص پدید بیاید؛ بلکه در عرف عام هم پدید می آید.

5. 1. زبان، معنای پایه و کاربردی

همچنان که گفته شد زبان، چینش نظام مند و معنا دار واژگان است. الفاظ پیش از ورود به فضای جمله دارای معنای به اصطلاح پایه و اساسی برخاسته از وضع است، اما افزون براین با ورود به صحنه جمله و متن دارای معنای گزاره ایِ مبتنی بر بافت و معنای سیستمی یا متنی می شود.

مبهم بودن معنای وضعی*

این سخن که الفاظ خارج از جمله دارای معنای وضعی هستند، ادعایی غیرقابل اثبات است؛ چون تاریخ الفاظ نوشته نشده و مشخص نشده است که آنها چه زمانی وضع شدند و توسط چه کسانی و برای چه معناهایی. آنچه ما ملاحظه می کنیم، استعمالاتی است که به دست ما رسیده است. حتی اگر الفاظ به تنهایی ادا شوند، یک معنای استعمالی را به ذهن متبادر می کنند و آن عبارت از معنایی است که بیش تر استعمال دارد. البته الفاظ وقتی در جمله به کار می روند، از تعدد معنا خارج می شوند و در یک معنای مشخصی که مراد متکلم است، تعین می یابند.

6. 1. معنای قرآنی پیش از قرآنی

زبان پدیده ای اجتماعی و تحول پذیر است. یک نهضت اجتماعی یا فرهنگی در یک جامعه می تواند زبان آن جامعه را متحول سازد و دامنه معنایی الفاظ را توسعه دهد یا تحدید نماید. از همین منظر می توان گفت با نزول قرآن فرهنگ نوی بر جامه الفاظ عربی پوشانده شد.

این نکته زبان شناختی با عنوان معنی شناسی در زمان یاد می شود. حاصل این دیدگاه مقایسه یک زبان یا متن با پیش از پیدایش آن متن است.

تطور معنایی الفاظ*

اولاً، چنان نیست که هرگاه تحول اجتماعی در یک جامعه ای پدید آید، تمام واژگان آن را دچار تطور معنایی کند؛ زیرا تحول الفاظ زبان متأثر از تحول موارد و مصادیقی است که به آنها اشاره دارند. اگر موارد و مصادیقی بر اثر تحول اجتماعی و فرهنگی، تغییر پیدا کنند، الفاظی که برای اشاره به آنها به کار می رود، نیز تغییر معنایی می یابند؛ اما بسیاری از چیزها قبل و بعد از یک تحول اجتماعی و فرهنگی، همچنان ثابت می مانند و لذا وجهی ندارد، معنای الفاظی که برای اشاره به آنها به کار می روند، عوض شود.

ثانیاً، فرایند تغییر معنایی واژگان این چنین است که ابتدا به نحو مجاز یعنی با قرینه صارفه است و لذا تا قرینه ای بر تغییر معنای یک لفظی نشان داده نشود، نمی توان ادعا کرد که معنای آن لفظ عوض شده است.