سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مدهامّتان: علوم و معارف قرآن و حدیث

پاسخ نقد همکار محترم دکتر مؤدب بر نظریه تفسیر سه لایه ای

آنچه اینک می آید، در پاسخ به نقد همکار محترم دکتر مؤدب بر نظریه تفسیر سه لایه ای قرآن کریم است که پیش تر منتشر شده بود. ضمن سپاس از نقد همکار ارجمند جناب آقای دکتر سید رضا مؤدب بر نظریه تفسیر سه لایه ای قرآن، نکات ذیل را در توضیح عرض می کنم:

1. این ایشان فرموده اند، «همواره در نظر مفسران، تفسیر دارای دو سطح ، ظاهر و باطن است» و بعد به این روایت استشهاد جسته اند که «سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ( ع) عَنْ هَذِهِ الرِّوَایَةِ مَا مِنَ الْقُرْآنِ آیَةٌ إِلَّا وَ لَهَا ظَهْرٌ وَ بَطْنٌ فَقَالَ ظَهْرُهُ تَنْزِیلُهُ وَ بَطْنُهُ تَأْوِیلُهُ»، مشکلاتی دارد:

در توضیح عرض می کنم:

اولاً، هرگز چنان نیست که باید یک نظریه برای ین که معتبر باشد، فقط از سوی مفسران سابق اظهار شده باشد و نیز هرگز نباید لزوماً یک نظریه، مستند روایی داشته باشد تا معتبر تلقی شود.

چنان می نماید که یک نظریه معتبر آن است که بسان تعریف منطقی، بدیهی و جامع و مانع باشد و اگر بدیهی نیست، دلایل و شواهدی برای اثبات یا تأیید آن باشد. دلایل و شواهد نیز لزومی ندارد، فقط در روایات آمده باشد.

ثانیاً، خود همین روایت مورد استناد مجمل است؛ چون مراد از «تنزیل» و «تأویل» که در تفسیر ظاهر و باطن آمده، روشن نیست و در این روایت تعریف نشده است. بر این اساس، احتمالات مختلفی مطرح است که برخی از مهم ترین آنها عبارت است از:

الف. برخی گفته اند، مراد از «تنزیل» معنای عرفی آیات و مراد از «تأویل» معنای عقلی آیات است که ظاهراً آیت الله معرفت بر همین نظر است. او فرموده است که باطن قرآن، لوازم غیر بیّن آیات است؛ یعنی مفاهیمی است که با استدلال می توان نسبتش را به آیات قرآن ثابت کرد. اتفاقاً مراد اینجانب هم از تفسیر تاریخی همان تفسیر عرفی آیات است؛ یعنی همان معنایی است که میان عرب حجاز عصر نزول متعارف و شناخته شده بود و مراد از تفسیر فراتاریخی، همان لوازم غیر بیّن آیات است که با استدلال قابل انتساب به آیات قرآن است؛ بنابراین اگر روایت مذکور را به همین معنا بگیریم، خود همین روایت اثبات کننده دو لایه از سه لایه تفسیری است که اینجانب برای قرآن و بلکه برای هر متنی ثابت می دانم.

ب. البته این روایت با توجه به ذیلش مفید معنای دیگری است. صورت کامل روایت مذکور چنین است: «سئلت أبا جعفر (ع) عن هذه الروایة ما من القرآن آیة الا و لها ظهر و بطن فقال ظهره تنزیله و بطنه تأویله منه ما قد مضى و منه ما لم یکن یجرى کما یجرى الشمس و القمر کما جاء تأویل شئ منه یکون على الأموات کما یکون على الاحیاء. قال الله "و ما یعلم تأویله الا الله والراسخون فی العلم". نحن نعلمه».

از ذیل این روایت، با عنایت به این که به آیه هفت آل عمران هم استشهاد جسته شده، این معنا به ذهن القاء می شود که مراد از «تأویل» حقیقت و مصداق خارجی آیات است.

در این صورت، ظاهر آیات همان الفاظ صامت قرآن خواهد بود که به تعبیر امام علی(ع)، خود الفاظ قرآن، معنایشان را حکایت نمی کنند؛ بلکه این انسان ها هستند که آنها را اشاره به مصادیقی قرار داده اند و درک می کنند.

اما مشکلی که این روایت دارد، این است که متن روایت با آیه استشهادی سازگاری ندارد؛ چون چنان نیست که مصادیق همه آیات را فقط خدا بداند و کسی جز خدا نداند. مصادیق آیاتی که مربوط به این عالم است، مثل ابل و حجر و شجر و مانند آنها برای غیر خدا هم آشکار است. فقط مصادیق آیات غیبی و از جمله آیات قیامت است که برای غیر خدا آشکار نیست.

به علاوه، در این روایت، واو در «والراسخون فی العلم» عاطفه دانسته شده؛ حال آن که این محل اختلاف است و حتی در روایتی از امام علی(ع) این واو مستأنفه به شمار آمده است.

بنابراین، این روایت، ضعف دلالت و بلکه تعارض با ظاهر قرآن دارد و لذا قابل استناد نمی تواند باشد.

علاوه بر این، روایات دیگری وجود دارد که قرآن را دارای هفت بطن یا هفتاد بطن یاد کرده اند و لذا انحصار قرآن در دو لایه به هر معنایی که گرفته شود، بی وجه است.

2. همکار محترم فرموده اند: «تفسیر تاریخی در صورت صحت و اعتبار از گرایشات تفسیری به شمار می آید و نه لایه درونی».

آنچه در پاسخ لازم است، عرض کنم، این است که:

اولاً، من تصریح کرده ام که تفسیر تاریخی مربوط به معنای ظاهری و عرفی آیات قرآن است؛ لذا ظاهراً سوء تفاهمی صورت گرفته که تصور شده، تفسیر تاریخی مربوط به لایه درونی یا باطنی آیات است. این تفسیر فراتاریخی قرآن است که مربوط به لایه درونی یا باطنی آیات است؛ نه تفسیر تاریخی قرآن.

ثانیاً، آنچه من به عنوان تفسیر تاریخی معرفی کرده ام، هرگز در حد یک گرایش تفسیری نیست؛ بلکه در حد یک مکتب تفسیری است؛ چون مبانی تفسیر تاریخی مراد من با مبانی مکاتب تفسیری مشهور متفاوت است. در یک گرایش تاریخی، بیش تر به قصص و اسباب نزول و تاریخ پرداخته می شود و در عین حال، مبانی تفسیری، همان مبانی مشهور است؛ اما در تفسیر تاریخی مراد اینجانب، مبانی تفسیری متفاوتی مطرح است؛ لذا باید آنچه را من اراده می کنم، مکتب تفسیری نامید؛ نه گرایش تفسیری.

3. همکار محترم فرموده اند: «تفسیر تاریخی را اختصاص به عصر نزول دانستن ، امری ناصواب است و قرآن برای همه دورانها و عصرها است آن چنان که در قرآن آمده است: قُلْ یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُم‏: بگو: اى مردم! من فرستاده خدا به سوى همه شما هستم»(اعراف 158)».

ظاهراً منظور ایشان این بوده است که قرآن را مختص عصر نزول دانستن ناصواب است؛ بلکه به همه اعصار تعلق دارد.

پاسخ اینجانب این است که:

اولاً، در تفسیر تاریخی مدعا این است که مخاطبان قرآن عرب حجاز عصر نزول است؛ اما هرگز ادعا نمی شود که هدایت قرآن نیز مخصوص آنان است. اینجانب کراراً تصریح کرده ام که خاص بودن مخاطبان یک متن، هرگز ملازمه با خاص بودن هدایت آن متن به آن مخاطبان ندارد. برای مثال، خطبه های امام علی(ع) در مسجد کوفه، خطاب به حضار در مسجد کوفه در زمان ایراد خطبه بود؛ اما هرگز بهره برداری از خطبه های آن حضرت، به خصوص مخاطبانش اختصاص ندارد. هر زمانی می توان از خطبه های قرآن بهره برداری کرد. براین اساس، باید گفت که اگر چه مخاطبان قرآن در دوره مکی، مشرکان قریش و در دوره مدنی، مردم مدینه معاصر پیامبر(ص) بودند، اما بهره برداری از قرآن هرگز به آنان اختصاص ندارد و مردمان دیگر نیز می توانند از هدایت های قرآن بهره برداری کنند.

ثانیاً، آیه مورد بحث در سوره اعراف است که در مکه و خطاب به مشرکان قریش نازل شده و لذا هرگز نمی تواند مراد از «الناس» در آن، تمام مردم در همه اعصار باشد. تمام آیه چنین است:

قُلْ یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکمْ جَمیعاً الَّذی لَهُ مُلْک السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ یُحْیی وَ یُمیتُ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ النَّبِیِّ اْلأُمِّیِّ الَّذی یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ کلِماتِهِ وَ اتَّبِعُوهُ لَعَلَّکمْ تَهْتَدُونَ (اعراف، 158)

ظاهر آیه به وضوح نشان می دهد که مخاطبان آیه، ایمان به پیامبر اسلام نداشتند و از او پیروی نمی کردند و لذا خطاب به آنان اظهار شده است، به پیامبر امی ایمان بیاورید و از او پیروی کنید.

ثالثاً، در ادامه همین سوره ناظر به همین «الناس» آمده است که از تو راجع به قیامت می پرسند که کی واقع می شود و بعد به پیامبر(ص) اظهار شده است که به آنها بگو، من علم غیب ندارم. من اگر علم غیب داشتم، ثروت فروانی تحصیل می کردم و به من آسیبی نمی رسید. من فقط بیم دهنده از دوزخ و مژده دهنده به بهشتم. بنگرید:

یَسْئَلُونَک عَنِ السَّاعَةِ أَیَّانَ مُرْساها قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبّی لا یُجَلّیها لِوَقْتِها إِلاَّ هُوَ ثَقُلَتْ فِی السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ لا تَأْتیکمْ إِلاَّ بَغْتَةً یَسْئَلُونَک کأَنَّک حَفِیٌّ عَنْها قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللَّهِ وَ لکنَّ أَکثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ * قُلْ لا أَمْلِک لِنَفْسی نَفْعاً وَ لا ضَرًّا إِلاَّ ما شاءَ اللَّهُ وَ لَوْ کنْتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لاَسْتَکثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ وَ ما مَسَّنِیَ السُّوءُ إِنْ أَنَا إِلاَّ نَذیرٌ وَ بَشیرٌ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (اعراف، 187-188)

یا باز خطاب به همین «الناس» آمده است که این بت هایی که می پرستید، نمی توانند شما را یاری کنند. حتی به خودشان هم نمی توانند یاری برسانند. اساساً صدای شما را نمی شنوند و شما  می بینید که به شما نگاه می کنند و حال آن که هرگز شما را نمی بینند. بنگرید:

وَ الَّذینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا یَسْتَطیعُونَ نَصْرَکمْ وَ لا أَنْفُسَهُمْ یَنْصُرُونَ * وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدى لا یَسْمَعُوا وَ تَراهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْک وَ هُمْ لا یُبْصِرُونَ (اعراف، 197-198)

4. ایشان راجع به تفسیر فراتاریخی، ضمن مبهم خواندن آن افزوده اند: «لایه دوم ، آن چنان که اشاره شد، ادعای مبهم است و اگر مقصود از آن مرحله دوم فهم قرآن که همان باطن است، باشد راه وصول بدان لازم است روشمند باشد که کامل ترین آن، استفاده از دانش معصومین است که به علم باطن قرآن اگاه هستند و ورود دیگران، سبب تفسیر به رای است و دریافت ملاکات آیات هم گرچه امری مشکل است و در همه آیات، قابل دسترسی نیست و در دیگر موارد نیز، تفسیر به رای است.»

در پاسخ عرض می کنم:

اولاً، ادعای این که فهم باطن قرآن به معنایی که من عرض کردم، یعنی لوازم عقلی آیات به معصومین(ع) اختصاص دارد، مردود است؛ زیرا لوازم عقلی، اختصاص به قرآن ندارد و هر متنی از لوازم عقلی برخوردار است و این لوازم نیز در منطق تعریف شده و برای هر اهل تدبری قابل تحصیل است.

اگر ایشان از باطن قرآن معنایی جز این قصد کرده که خاص معصومین(ع) است و ما از آن بی خبریم، نافی مقصود ما نیست و لذا اشکالی بر نظریه ما تلقی نمی شود.

ثانیاً، اگر آن باطنی که ایشان ادعا می کنند، راه وصول به آن روشمند است، به طور طبیعی، باید برای غیر معصومین(ع) نیز قابل تحصیل باشد و گرنه روشمندی آن را از کجا کشف کرده اند؟

ایشان مشخص نکرده اند که مرادشان از باطنی که فقط برای معصومین(ع) قابل تحصیل است، چیست و لذا سخن ایشان مجمل تلقی می شود.

ثالثاً، ما اگر ملاکات قرآن را عبارت از گزاره هایی بدانیم که ملازمه منطقی و عقلی با مدلول عرفی و ظاهری قرآن دارد، هرگز دستیابی به آنها دشوار نیست؛ زیرا از رهگذر تدبر و استدلال برای اهل تدبر و استدلال حاصل است. چنان که آیت الله معرفت، بر این نظر است که می توان ملاکات آیات را از طریق الغای خصوصیت به دست آورد. ما وقتی خصوصیاتی را که مدخلیتی در حکم ندارند، از آیات قرآن تجرید کنیم، به درستی می توانیم به ملاکات آیات دست یابیم.

رابعاً، تفسیر به رأی آن است که کسی بخواهد یک معنایی را از پیش خود بر آیات قرآن تحمیل کند؛ اما استخراج لوازم منطقی آیات هرگز، تفسیر به رأی دانسته نمی شود. این بسیار واضح است که هرکه هر سخنی می گوید، باید ملتزم با لوازم سخنش نیز باشد و لذا لوازم سخنش نیز قابل انتساب به اوست و کلام الهی نیز از این قاعده بیرون نیست.

5. ایشان اظهار داشته اند: «گزاره‌های کلی که خود هنوز در روش تفسیری، معتبر نیستند چگونه می‌تواند موجب تفسیر دیگر آیات قرار بگیرد. ضمن آن که تفسیر فرا تاریخی خود اصطلاحی، ناصواب است و قرآن دارای ظاهر و باطن است که ظاهر و باطن آن در همه دوره های تاریخ و درهمه زمان‌ها و مکان‌ها ارزشمند و معتبر است.»

در پاسخ عرض می کنم:

اولاً، این ادعا که اصطلاح «تفسیر فراتاریخی» ناصواب است، بدون دلیل اظهار شده و وقتی مراد ما از تفسیر فراتاریخی همان باطن به معنایی باشد که آیت الله معرفت اظهار داشته است،  یعنی لوازم عقلی آیات، کاملاً بی اشکال و صحیح به شمار می آید.

ثانیاً، این سخن ما که قرآن را می توان تفسیر فراتاریخی کرد، با این بیان که قرآن مثل هر متن دیگری دارای ظاهر و باطن است، هیچ معارضتی ندارد.

6. ایشان در ادامه دوباره بازگشتی به تفسیر تاریخی قرآن داشته و اظهار کرده اند: «تفسیر تاریخی، اگر مقصود از آن توجه به تاریخ نزول آیات و استفاده از شان نزول باشد، امری مطلوب است؛ البته در صورتی که روایات و یا گزارشات تاریخی جعلی نباشد و از اعتبار برخوردار باشد و اگر مقصود از آن تاریخی بودن متن است به گونه ای که قرآن تاریخمند باشد و فهم آن منوط به تاریخ عصر نزول باشد و دیگران از فهم آن محروم باشند، عقیده نادرست است؛ زیرا قرآن برای عصر خاصی نازل نشده و برای همه نسلها تا روز قیامت است ان چنان که مفسران برخلاف مستشرقان، بدان معتقدند وروایات فروانی بر تایید ان وجود دارد.»

در پاسخ عرض می کنم:

اولاً، چنان که پیش تر گفته ام، در تفسیر تاریخی مورد نظر من، روش کار این است که نخست، به ظاهر و سیاق آیات و نیز آیات متحد الموضوع توجه می شود و یک چارچوب معنایی و تفسیری از این رهگذر حاصل می گردد و سپس به روایات مراجعه می شود و آن روایاتی که در این چارچوب تفسیری و معنایی آیات بگنجد، مورد بهره برداری قرار می گیرد؛ لذا طبق حکم عقل و روایات عرضه، این قرآن است که بر روایات تفسیری حاکم می گردد؛ نه این که روایات بر آیات قرآن حاکم بشود؛ لذا هرگز چنان نیست که در تفسیر تاریخی به روایات جعلی یا مخالف قرآن تکیه شود و ظاهر و سیاق آیات قرآن از اعتبار ساقط گردد.

ثانیاً، در تفسیر تاریخی ادعا این است که فهم صحیح آیات قرآن همان گونه بوده است که در عصر نزول، مخاطبان قرآن می فهمیدند؛ نه آن گونه که در اعصار بعدی با تکیه بر مذاهب کلامی و فقهی و دانش های بشری فهمیده می شود و به واقع آرای بشری بر آیات قرآن تحمیل می گردد.

فهم و تفسیر قرآن به مثابه آب چشمه است که هرچه از سرچشمه دور می شود، گل آلودتر گردیده است. فهم قرآن نیز هرچه از زمان نزولش فاصله گرفته، بیش تر دچار ابهام و اختلاف و تفسیر به رأی و تطبیق آرای بشری بر قرآن شده است.

ثالثاً، هرگز این سخن بدان معنا نیست که مردم اعصار دیگر از فهم صحیح آیات قرآن محروم شده و راهی برای دستیابی به فهم معنای صحیح آیات قرآن نیست؛ بلکه به این معناست که راه صحیح فهم و تفسیر آیات قرآن این است که همان اطلاعات و معهودات مخاطبان قرآن یعنی عرب حجاز عصر پیامبر بازیابی و بازسازی شود و با تکیه بر آنها به فهم و تفسیر آیات قرآن اهتمام گردد.

 

این اطلاعات و معهودات در مرتبه اول از خود قرآن به دست می آید و سپس از روایاتی که موافق آیات قرآن اند، حاصل می شود.