سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مدهامّتان: علوم و معارف قرآن و حدیث

گفت و گو با دکتر نکونام درباره تفسیر سه لایه ای قرآن کریم(2)ـ

اینک قسمت دوم را ملاحظه می کنید و قسمت اول را در  اینجا ملاحظه فرمایید.

*آقای دکتر شما در تبیین تفسیر تاریخی در برخی جلسات به تفسیر سه‌لایه‌ای هم اشاره کرده‌اید. 

در پاسخ به این سئوال که اگر قرآن خطاب به عرب حجاز عصر پیامبر(ص) و ناظر به حاجات آنان نازل شده، چگونه می تواند برای مردمان اعصار دیگر هم قابل بهره برداری باشد، نظریة تفسیر سه لایه‌ای را مطرح کردم. 

سخن این است که اگر ما امروز بخواهیم، به آیاتی از قرآن عمل کنیم، باید به ملاکات آن آیات توجه کنیم و با توجه به ملاکات، آیات قرآن را به درستی فهم ‌کنیم و آنگاه آنها را به زمان‌ خود تعمیم دهیم. مقصود از تفسیر سه لایه ای، عبارت از تفسیر تاریخی، تفسیر فراتاریخی و تفسیر عصری است. در تفسیر تاریخی کوشش می شود، همان معنایی از آیات قرآن کشف شود که مخاطبان قرآن یعنی عرب حجاز عصر پیامبر(ص) از آیات قرآن می فهمیدند و در تفسیر فراتاریخی تلاش می شود، ملاک حکم مندرج در آیات استخراج گردد و در تفسیر عصری اهتمام بر این است که آن ملاک بر موارد و مصادیقی که در عصر و مصر ما وجود دارد، انطباق داده شود.

برای توضیح تفسیر سه لایه ای، مناسب به نظر می رسد، آن را بر آیه ای از آیات قرآن تطبیق کنم. آیه «الرِّجالُ قَوّامُونَ عَلَی النِّساءِ» که امروزه مورد بحث است، مناسب به نظر می رسد. این آیه در فضای تاریخی اش به این معناست که ای مردم مدینه مراقب زنان‌تان باشید که دنبال فحشا نروند. ابتدا آنها را موعظه کنید و اگر تأثیر نکرد، با آنان قهر کنید و اگر باز تأثیر نکرد، آنها را بزنید. این بیان، تفسیر تاریخی این آیه به شمار می رود.

برای تفسیر فراتاریخی این آیه می کوشیم، ملاک حکم مندرج در این آیه را استخراج کنیم. در استخراج ملاکِ این آیه متوجه می‌شویم که مرد بودن خصوصیت ندارد؛ زیرا هم مرد می‌تواند و باید مراقب زن باشد و هم زن می‌تواند و باید مراقب مرد باشد. ملاک این آیه را می توان فراتر از آن هم تعمیم داد و مثلاً اظهار داشت، هر کسی که می تواند مراقب همسایه اش باشد، می‌تواند و باید مراقب همسایة خود باشد؛ بنابراین قاعدة کلی این است که هر کس مفسده‌ای یا عمل ناشایستی را می‌بیند و می تواند جلوی آن مفسده را بگیرد، می تواند و بلکه باید چنین کند؛ لذا حتی می توانیم بگوییم: زنان نیز بر مردان قوام اند یا فرزندان نیز بر والدین قوام اند. 

ملاحظه می کنید که توجه به ملاک آیه یک فهم معقولی از آن به دست می دهد که همه انسان ها آن را می پذیرند و عقلایی می شمارند؛ اما اگر ملاک آیه مورد توجه نباشد، حتی مذهبی ها نیز به معنای مشهور خرده می گیرند و آن را بر نمی تابند. جالب است، خاطرنشان سازم که در چند سال قبل، در یکی از کشورهای اروپایی زنی که از شوهرش کتک خورده بود، به دادگاه شکایت کرده بود و قاضی به آن زن گفت که شما مسلمان هستید و در قرآن آمده است که مرد می‌تواند زن را کتک بزند؛ بنابراین کاری نمی‌توانم برای شما انجام دهم؛ بعد آقای قائم مقامی اظهار کرده بود که ضرب در این آیه به معنای ترک کردن است، نه زدن. این در حالی است که ضرب وقتی به حرف «فی» همراه باشد، به معنای سفر کردن است؛ اما بدون این حرف به همان معنای زدن است. چاره این مشکل در این آیه هرگز این نیست که الفاظ آن را بر خلاف معنای ظاهرشان تأویل کنیم؛ بلکه باید به ملاک آیه توجه نماییم.

پنهان نیست که ما اگر به ملاک آیات توجه نداشته باشیم، به همان اندیشه هایی می رسیم که داعشیان رسیده اند و در عصر مدرنیته، حکومت خلافتی و برده گرفتن و برده داری و برده فروشی را احیاء کرده اند و از اهل کتاب به مانند دوران گذشته جزیه می گیرند. این در حالی است که این احکام تاریخی اند و برای اعصار گذشته کارآیی داشته است؛ اما امروزه قابل اجرا نیست و اجرای آنها عین مفسده انگیزی و ظلم است و این با روح اسلام سازگاری ندارد. روح اسلام عدالت ورزی و تأمین مصالح بشری است.

 

*تفسیر تاریخی علاوه بر قران بر روایات و احادیث هم قابل تعمیم هست؟

بله. خطبه‌های نهج‌البلاغه و روایات را هم باید به همین تاریخی به شمار آورد و در فضا و بستر تاریخی اش فهمید. نباید تلقی کرد روایات ناظر به همة مردم در همة اعصار صادر شده اند؛ بلکه باید آنها را ناظر سئوالات و حوادث و مقتضیاتی که در زمان و مکان صدور مطرح بوده است، محسوب کرد. بر این اساس، ما نباید معنای تاریخی روایات را به همه اعصار و امصار تعمیم بدهیم؛ بلکه باید ملاکات آنها را مورد توجه قرار دهیم و با تکیه بر آنها به تعمیم گری بپردازیم. بسا ممکن است، حکمی خاص همان موردی باشد که در عصر و مصر صدورش مطرح بوده و هرگز قابل تعمیم به موارد دیگر اعصار و امصار نباشد. در این صورت، چنین حکمی نمی تواند برای اعصار و امصار دیگر کارآیی داشته باشد و حتی گاهی مفسده انگیز خواهد بود که احکام برده داری و اخذ جزیه از اهل کتاب از آن جمله است. امروزه چنین احکامی نه قابل اجراست و اگر هم اجرا شود، مفسده دارند. امروزه اهل کتاب و نیز زنان از حقوقی همسان با دیگران برخوردار شده اند و دیگر هرگز به آن حقوقی که در سنت های گذشته مطرح بوده است، رضایت نخواهند داد؛ لذا علمای ما می کوشند، چاره ای بیاندیشند که همه انسان ها از حقوق مساوی برخوردار شوند و مساوی کردن دیه زن و مرد و نیز دیه مسلمان و ذمی در همین چارچوب ارزیابی می شود. اخذ جزیه از اهل کتاب و برده داری نیز دیگر هرگز قابلیت اجرا ندارد و اگر کسانی بخواهند آنها را احیاء کنند، جامعه جهانی آن را نخواهد پذیرفت و با آن مقابله خواهند کرد. 

البته چنین رخدادی را نباید مقابله با احکام الهی تلقی کرد. اگر پیش فرض این باشد که خداوند در رأس عقلاست و سیره عقلاء را در هر عصر و مصری امضاء می کند، باید گفت که این تغییرات در احکام نیز مورد امضای الهی است. آشکار است که سیره عقلاء در احکام و قوانینی که پیوند با شرایط عصری و قومی دارد، این است که اگر آن شرایط عصری و قومی تغییر یافت، احکام و قوانین مربوط را نیز تغییر دهند. 

 

*یعنی منظور شما این است که گاهی سیره عقلا یا عقل بر متن ارجحیت پیدا می‌کند؟

می توان گفت که گوهر و اصل دین، عقل و فطرت است؛ چنان که قرآن می‌فرماید؛ «وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا». امام علی(ع) نیز فرمود که انبیاء آمده اند، تا فطرت و عقول انسان را برانگیزند و به کار اندازند؛ بنابراین می توان گفت که وحی و دین، به همان احکام عقلی و عقلائی ارشاد می کنند؛ نه این که جای عقل و عقلاء را بگیرد و یا در مقابل احکام عقل و عقلاء بایستد. بر این اساس، نمی‌توان آنچه خلاف فطرت و عقل است، جزو دین دانست. اگر در دین و قرآن برده داری و اخذ جزیه از اهل کتاب تجویز شده، از این رو بوده است که سیره عقلاء در آن عصر آنها را تجویز می کرده است و به این ترتیب، می توان گفت، امروزه که عقلاء برده داری و اخذ جزیه از اهل کتاب را بر نمی تابند، دین نیز آنها را بر نمی تابد و لذا نمی تواند آنها را امروزه احکام دینی محسوب کرد. البته انکار نمی کنم که برخی بر این باورند که امروزه شرایط اجرای این احکام فراهم نیست؛ اما روزگاری شرایط اجرای آنها فراهم خواهد شد و به اجرا در خواهد آمد. منتها این باور، هرگز جامه عمل نخواهد پوشید.  

اساساً، مبنای تکالیف الهی و احکام دینی، همان فه عقل بشری است؛ چنان که در روایات آمده است که خداوند هر کس را به اندازة‌ عقلش مجازات می‌کند. بنابراین هر کس و قوم، باید ببیند که عقلش چه می‌گوید؛ اگر انجام کاری را خوب تشخص می دهد، مکلف است که آن را انجام دهد و اگر انجام کاری را بد تشخیص می دهد، مکلف است، آن را ترک کند و لو عقل آنها صحیح تشخیص ندهد؛ چنان که ممکن است، یک قاضی اسناد و مدارک جرمی را بررسی ‌کند و تشخیص دهد که یک طرف دعوا مظلوم و طرف دیگر دعوا، ظالم است ولو در تشخص خود اشتباه کرده باشد، او هرگز معصیت کار نیست. خداوند هرگز انسان را مکلف نکرده است، مطابق حق، آن طور که هست ولی قدرت تشخیص آن را ندارد، عمل کند؛ بلکه مکلف کرده است، مطابق حق، آن طور که خود تشخیص می دهد، عمل کند ولو در تشخیص خود بر خطا باشد. اگر خدا از ما می‌خواست که طبق حق، آن چنان که هست، عمل کنیم، گاهی تکلیف بما لایطاق پیش می آمد؛ زیرا ما در بسیاری از موارد دسترسی به حق آن چنان که هست، نداریم. 

 

*تصور کنید که با توجه به نظریه تفسیر تاریخی یک مسلمان عادی بخواهد قرآن را بخواند و از آن استفاده کند، حتما باید یک استاد تفسیر تاریخی کنارش باشد تا واسطه میان قرآن و مخاطب عادی شود و با استفاده از تفسیر سه لایه‌ای مفاهیم را به مخاطب بفهماند. این چندان منطقی به نظر نمی‌رسد.

اولاً، نظر به این که قرآن پیوسته توسط مسلمانان قرائت و فهم می شده، نمی توان گفت که فهم و تفسیر تاریخی قرآن مشکل است. مسلمانان همواره می کوشید، قرآن را همان طور که نازل شده است، فهم و تفسیر کنند؛ بنابراین همواره قرآن را تاریخی فهم و تفسیر کرده اند. البته پنهان نیست که فهم قرآن بسان آب چشمه ای است که هرچه از سرچشمه دور می شود، گل آلود گردیده است. ما ناگزیر هستیم، برای این که به فهم و تفسیر زلالی از قرآن دست پیدا کنیم، همان فهم و تفسیری را جستجو کنیم که عرب حجاز عصر پیامبر(ص) از آیات قرآن داشتند.

ثانیاً، به فرض این که فهم و تفسیر تاریخی قرآن دشوار باشد، به هر حال، راه صحیح فهم و تفسیر قرآن همین است و ما اکنون به سبب دشواری فهم و تفسیر تاریخی قرآن هرگز نمی توانیم به خود حق بدهیم، قرآن را طبق دانش هایی که بعد از نزول قرن پدید آمده اند، فهم و تفسیر کنیم. پنهان نیست که چنین تفسیری عبارت از تفسیر به رأی خواهد بود. قرآن را باید با تکیه بر قرائنش اعم از حالی و مقالی فهم و تفسیر کرد و قرائن آیات قرآن نیز عبارت از همان اطلاعاتی است که در زمان و مکان نزول قرآن موجود بوده است؛ نه اطلاعاتی که هیچ ربطی به قرآن ندارد و بعد از عصر نزول قرآن پدید آمده است.

 

*پس اینکه فرموده «هذا بیان للناس» که قرآن برای همه مردم آمده، چه می‌شود؟

کلمه «ناس» بسته به این که در چه مکان و زمانی بر زبان گوینده جاری می شود و چه قرائنی آن را در چنبره خود محصور کرده، به همان مردمی دلالت دارد که در آن زمان و مکان وجود داشتند. برای مثال، اگر امروز یکی از مسئولان ایران بگوید که «من از مردم که در راه پیاده روی اربعین حسینی شرکت کردند، تشکر می کنم»، بی تردید مقصود از او همان مردمی از ایران است که همین امسال در پیاده روی اربعین حسینی شرکت کردند؛ نه تمام مردم جهان و نه حتی تمام مردم ایران. 

در قرآن نیز اگر آمده است که قرآن بیان برای «ناس» است، مراد آن مردمی است که در عصر و مصر نزول آیه مربوط زندگی می کردند و این لفظ بر آنان صدق می کرد؛ نه تمام مردم جهان در تمام اعصار. آیه مورد بحث در سوره آل عمران قرار دارد که در حدود سال سوم هجرت نازل شد و لذا ناظر به مردم مدینه در همین حدود زمانی است. به سیاق آیه توجه کنید: هذا بَیانٌ لِلنَّاسِ وَ هُدًى وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقینَ * وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ اْلأَعْلَوْنَ إِنْ کنْتُمْ مُؤْمِنینَ (آل عمران، 138-139). این آیه ناظر به مردم مدینه که خود را در مقابل قریش ضعیف می یافتند و در جنگ احد آنان را شکست داده بودند، نازل شده است؛ لذا خطاب به آن اظهار شده است که سستی نکنید و اندوهگین نباشید. شما از قریش برترید، منوط به این که مؤمن باشید.

درست است که قرآن از جانب خداست؛ ولی از زبان پیغمبر (ص) به مردم القا شده است. پیامبر (ص) وقتی در مکه لفظ «ناس» را به کار می برد، به مشرکان قریش انصراف داشت و هرگاه در مدینه به کار می برد، به مردم مدینه انصراف پیدا می کرد؛ لذا  لزومی ندارد که او به عبارت مشرکان مکه یا مردم مدینه تصریح بکند تا بر خصوص آنان دلالت داشته باشد؛ چون قرینه مکان و زمان به وضوح دلالت دارد که مراد از «ناس» همان مردم اند و نه مردمان دیگر. 

ما اگر معتقد باشیم که آیات قرآن خطاب به همة مردم در همة اعصار است، دچار مشکل می‌شویم. برای مثال، در سوره احزاب آمده است: یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اذْکرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکمْ إِذْ جاءَتْکمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ ریحاً وَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها وَ کانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصیراً * إِذْ جاؤُکمْ مِنْ فَوْقِکمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْکمْ وَ إِذْ زاغَتِ اْلأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَ (احزاب، 9-10). تردیدی نمی توان داشت که عبارت «یا ایها الذین آمنوا» در اینجا و بلکه هر آیه دیگر، هرگز بر همه مسلمانان در هر عصر و مصر ندارد؛ بلکه مراد از آن، خصوص مردم مدینه در زمان نزول این آیات است. در اینجا خطاب به آنا اظهار شده است، لطف خدا را که در جنگ خندق شامل حال آنان شد و آنان را از شکست حتمی نجات داد، به خاطر بیاورند. حال ما چگونه می توانیم، بگوییم، به صرف این که در اینجا تعبیر «یا ایها الذین آمنوا» آمده، تمام مسلمانان در هر عصر و مصر را فرا می گیرد؟

برخی از آیات قرآن حامل احکامی است که با مسلمانان مدینه تناسب داشته و امروزه هرگز مقبول و معمول نیست؛ نظیر این که در قرآن آمده است، ارباب می توان کنیز شوهردارش را از شوهرش جدا کند و خود از او تمتع کند: «وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ النِّسَاءِ إِلَّا مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُمْ». اگر ما مدعی باشیم که مخاطب این آیه ما هستیم، باید اقدامی را که داعشیان نسبت به دختران و زنان ایزدی معمول کردند، صحیح بشماریم؛ حال آن که این اقدام آنان هرگز مقبول و قابل دفاع نیست. 

یا در سوره نحل که یک سوره مکی است، آمده است: وَ اللَّهُ جَعَلَ لَکمْ مِنْ بُیُوتِکمْ سَکناً وَ جَعَلَ لَکمْ مِنْ جُلُودِ اْلأَنْعامِ بُیُوتاً تَسْتَخِفُّونَها یَوْمَ ظَعْنِکمْ وَ یَوْمَ إِقامَتِکمْ وَ مِنْ أَصْوافِها وَ أَوْبارِها وَ أَشْعارِها أَثاثاً وَ مَتاعاً إِلى حینٍ * وَ اللَّهُ جَعَلَ لَکمْ مِمَّا خَلَقَ ظِلالاً وَ جَعَلَ لَکمْ مِنَ الْجِبالِ أَکناناً وَ جَعَلَ لَکمْ سَرابیلَ تَقیکمُ الْحَرَّ وَ سَرابیلَ تَقیکمْ بَأْسَکمْ کذلِک یُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکمْ لَعَلَّکمْ تُسْلِمُونَ (نحل، 80-81). خدا برای شما از پوست های چارپایان خانه هایی و از پشم ها و کلک ها و موهای چارپایان وسایل و کالاهایی و از کوه ها پناهگاه هایی را قرار داد. واضح است که هرگز این آیات خطاب به همه مردم در همه اعصار نیست؛ زیرا امروزه دیگر، کسی چادرنشین نیست و اگر هم چادرنشین باشد، از پوست چارپایان چادر درست نمی کنند و یا امروزه وسایل و کالاها را چندان از پشم و کلک و موی چارپایان درست نمی کنند.

بنابراین ناگزیر هستیم، بگوییم که آیات قرآن خطاب به ما و ناظر به مقتضیات ما نیست؛ بلکه در دورة مکی خطاب به مشرکان مکه و ناظر به مقتضیات آنان و در دورة مدنی خطاب به مردم مدینه و ناظر به مقتضیات آنان نازل شده است.

البته پنهان نماند که این هرگز موجب نمی شود که ما نتوانیم از هدایت های قرآن بهره مند بشویم. هر کس و قومی در هر عصری می تواند از هدایت های قرآن بهره مند شود؛ اما در هر حال، نباید فراموش کند که قرآن ناظر به عرب حجاز عصر پیامبر و مقتضیات آنان نازل شده است. 

بحث فقط آیات احکام نیست

چنان که ملاحظه گردید، تاریخی بودن قرآن هرگز به خصوص احکام آن محدود نیست؛ بلکه سایر آموزه های آن نیز جنبه تاریخی دارد و متناسب با عصر پیامبر(ص) بیان شده است. عرب حجاز عصر پیامبر(ص) به جهان هستی نگاهی ظاهری داشته و با حواس ظاهری از جهان آگاهی پیدا می کرده است؛ لذا در قرآن هم با همین نگاه به جهان نگریسته شده و سخن گفته شده است و این نگاه هرگز با نگاه علمی سازگاری ندارد. برای مثال، در قرآن آمده است: «وَالْقَمَرِ إِذَا تَلَاهَا»؛ یعنی ماه دنبال خورشید حرکت می کند و این طبق نگاه ظاهری صحیح شمرده می شود؛ چون عرب حجاز وقتی با چشم سر به آسمان چشم می دوخت، مشاهده می کرد که خورشید به سمت مغرب حرکت می کند و آنگاه که غروب می کند، ماه از پی آن ظاهر می شود و به همان مسیری می رود که خورشید رفته بود و آشکار است که به لحاظ علمی هرگز مدار خورشید و ماه بر یکدیگر انطباق ندارد تا بتوان گفت که ماه دنبال خورشید حرکت می کند؛ بلکه مدار خورشید در کهکشان راه شیری و مدار ماه به دور زمین است. 

البته این اشکالی بر قرآن نیست و به حقانیت قرآن هیچ اخلالی وارد نمی سازد؛ زیران قرآن کتاب تذکر و موعظه و هدایت است؛ نه کتاب نجوم. هرگز قرآن نمی‌خواسته است، نجوم را به عرب حجاز عصر پیامبر(ص) تعلیم دهد؛ بلکه می خواسته است، آنان از خرافات دینی مثل بت پرستی و سنت های باطلی مانند دخترکشی باز دارد و آنان را به باورهای صحیح دینی مثل توحید و حیات پس از مرگ و نیز به فضائل اخلاقی دعوت نماید. 

 

در قرآن اگر از اندیشه های ظاهری و غیر علمی عرب حجاز بهره گرفته، از باب جدل و مماشات با عقاید علمی آنان برای پیشبرد اهداف هدایتی و موعظه ای بوده است. به عبارت دیگر، قرآن در مقام تأیید باورهای غیر علمی عرب حجاز عصر پیامبر(ص) نبوده است تا از آن نتیجه گرفته شود که پس در قرآن باطل راه پیدا کرده است. قرآن از باورهای غیر علمی این مردم برای بیان مقاصد هدایتی و موعظه ای خود بهره برده است. قرآن به تصریح خودش، کتاب موعظه است؛ نه کتاب علم.