سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مدهامّتان: علوم و معارف قرآن و حدیث

جرا باید دیندار باشیم؟(2)

متنی که اینک ملاحظه می کنید، دومین سئوال و پاسخی است که در زمینه آموزه های دینی مطرح شده است و نخستین آن با عنوان « چرا باید دیندار باشیم؟» در پست قبلی قابل مطالعه است. من این بار پاسخ های خود را به طور مزجی آوردم تا ارتباط میان سئوال و پاسخ آشکارتر شود.

=======================

با سلام حضور استاد گرامی

ضمن تشکر از شما بابت جواب، عرض می کنم که خداوند وعده ی عذاب به ناسپاسان داده است. آن هم عذاب های چنین و چنان. سؤال کننده می گوید من اصلاً نمی خواستم به این جهان بیایم. به جبر من را آورده اند و می گویند اگر دست از پا خطا کنی پدرت را در می آوریم!

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

سلام علکیم

اولاً، در این تردیدی نیست که آزادی و اختیار انسان محدود است. انسان به وضوح آگاه است که بعضی از کارها را اراده می کند و انجام می دهد؛ اما بعضی از کارها خارج از اراده اوست و اگر هم اراده کند، نمی تواند انجام دهد. این که انسان نمی خواسته است، به این جهان بیاید، در حوزه اختیار او نیست و جبر بر او حاکم است. حال فرق نمی کند که گفته شود، این جباریت از سوی چه کسی است.

ثانیاً، چنین اعتراضی در هیچ مرام و مسلکی قابل پاسخ نیست. آیا اگر چنین سئوالی را به خداناباوری بگویید، او می تواند پاسخ بهتری بدهد؟ بسا آنان به چنان سئوالی چنین پاسخ دهند که این جباریت را طبیعت انجام داده است. آیا آنگاه دهان اعتراض او بسته خواهد شد؟ هرگز چنین نیست؛ زیرا باز او خواهد گفت: چرا طبیعت من را به این دنیا آورد که این قدر رنج بکشم و مریض بشوم و نظایر آنها.

ثالثاً، پاسخ خداباوران این امتیاز را دارد که می گویند، بر این جهان شعور حاکم است و هر چیزی از روی حکمت و مصلحت مقرر شده است و تمام این تکالیف و رنج ها حکیمانه و برای رشد و تعالی انسان است و زندگی انسان به این دنیا محدود نیست و لذا هر نقص و کمبودی که در این دنیا باشد، در حیات پس از مرگ جبران خواهد شد؛ اما خداناوران می گویند که هیچ شعوری بر جهان حاکم نیست و همه امور ظالمانه است و پس از مرگ نیز خبری نیست.

رابعاً، اگر کسی خداباور باشد، نسبت به خداناباور هیچ کسری ندارد. خداباور هم مثل خداناباور خواهد گفت، حال که چنین است، ما باید خودمان را با این شرایطی که به طور جبری بر ما حاکم شده است، تطبیق بدهیم و به آنچه بر ما حاکم است، راضی باشیم.

نیز هر دو خواهند گفت: خوشی و ناخوشی در این جهان تا حدودی به اعمال خود ما بستگی دارد، لذا در حدی که اختیار داریم و می توانیم، باید زندگی خود را به گونه سامان بدهیم که خوش باشیم.

البته در تشخیص موارد خوشی میان این دو مرام تفاوت هایی است. خداباور بسا خوشی را به این بداند که دیگران را هم با خوشی خود سهیم کند و لذا اگر کسی در رنج است، در رنج او هم شریک باشد و به او ایثار و احسان نماید؛ اما بسا خداناباور خوشی را در این بداند که فقط به خودش توجه داشته باشد و بگوید که به من چه ربطی دارد که دیگران در رنج به سر می برند.

نیز هر دو خواهند گفت: ما اگر کار ناپسندی انجام دهیم، رنج می کشیم و عذاب وجدان می گیریم و یا به چنگ قانون می افتیم و مجازات اجتماعی می کشیم.

بنابراین چنین نیست که اگر کسی دین ستیزی و دین گریزی کرد، بتواند بدیل بهتری برای چنین سئوالات و اعتراضاتی داشته باشد. 

********************************

می فرمایید که این عذاب ها نتیجه تکوینی اعمال شراست. درست؛ اما خودمانیم همه این تشکیلات اعم از تکوین و تشریع و.... را خودش بوجود آورده است و سر نخ همه چیز در دست خود اوست؛ کما این که در بسیاری از موارد خودش برخی از این تکوینیات را دور میزند و به حق، خود را پاسخگوی احدی نمی داند. چه کسی این خاصیت را در سم قرار داده که مریض کند؟ خدا. چه کسی مقرر کرده که اگر کسی از ارتفاع صد متری با مغز بر زمین خورد بمیرد؟ خدا. چه کسی گفته که آتش بسوزاند؟ خدا. چه کسی گفت که آتش ابراهیم را نسوزاند؟ خدا. چه کسی مقرر کرده که اگر کسی نعمتهای خدا را پاس نداشت به عذاب اخروی دچار شود؟ بازهم خدا.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

اولاً، جهان همه مقهور قانون و سنت واحدی است و اصل علیت بر تمام رخدادهای جهان حاکم است و لذا چنان نیست که اگر معجزه ای رخ می دهد، قانون و سنت حاکم بر هستی دور زده شود. معجزه نیز در چارچوب قانون حاکم بر هستی تفسیر می شود. هرگز چنین نیست که معلول واحد علت واحدی داشته باشد. خاموش شدن آتش با علل مادی طبق علیت شناخته شده است است و خاموش شدن آتش با معجزه نیز مشمول علیت است؛ منتها علل آن برای بشر شناخته شده، نیست.

ثانیاً، طبق هر مرامی که به جهان بنگری، همین مقهوریت هست. چنین نیست که اگر کسی خداناباور شد، بتواند از این مقهوریت خارج شود و آزادی پیدا کند که هر اقدامی انجام دهد و اگر اقداماتی را هم انجام داد، از نتایج آن اقدامات بتواند بگریزد.

********************************

جسارتاً به نظر حقیر چنین می رسد که متکلمان در برخی موارد اصطلاحاتی را بوجود آورده اند تا برای همه ی پرسشها پاسخی داشته باشند. استاد گرامی، نسل جوان امروز با پاسخهای متکلمان قانع نمی شوند. اگر به او بگویم عذاب نتیجه ی تکوینی عمل خود توست؛ می گوید کلمات غلمبه سلمبه به کار می بری که دهان مرا ببندی! وقتی معنی تکوین و تشریع را توضیح می دهی؛ می گوید همه ی اینها به دست خودش است. تو برای آن که من را از میدان به در کنی فلسفه بافی می کنی! 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

اولاً، چنان که عرض کردم، مقهوریت و مجبوریت انسان چیزی نیست که کسی بتواند منکر آن بشود. همه انسان ها با هر مرام و مسلکی به وضوح می یابند که به طور جبری به دنیا آمدند و به طور جبری نیز باید زندگی دنیوی را تحمل کنند و به طور جبری نیز از این دنیا می روند. این صرف حرف زدن نیست. ما چه بگوییم و چه نگوییم، مقهور قوانین تکوینی هستیم. آیا اگر منکر قوانین تکوینی شدیم، می توانیم از آن قوانین بگریزیم؟

ثانیاً،‌ از قوانین تشریع نیز هیچ انسانی نمی تواند گریزی داشته باشد؛ زیرا که همه انسان ها به طور جمعی زندگی می کنند و برای این که بخواهند حقوق یکدیگر را رعایت کنند، باید قوانینی را جعل کنند و از آنها تبعیت کنند.

نیز هیچ انسانی نمی تواند از نتایج اعمال خودش فرار کند. هرکسی عمل صالحی انجام دهد، پاداش می گیرد و هر کسی عمل فاسدی انجام دهد، کیفر می بیند. حال به فرض هم کسی بتواند از مجازات اجتماعی فرار کند، اما از عذاب های وجدان که گریزی ندارد؛ مگر آن که در صدد سرکوب وجدان خودش بر آید. 

********************************

به نظرم باید روشی مانند روش قرآن در پیش گرفت یعنی تکیه بر عرف و فطرت و وجدان. می گوید وجدان من به من می گوید که اگر کسی را به اجبار به جایی بردم، اگر او اعتراض کرد و از امکانات آن مکان درست استفاده نکرد، من او را کتک نمی زنم. اما خدا با ما این کار می کند.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

طبق آموزه های دینی خداوند هر کسی را به میزان عقل و قدرت و علم و نعمت هایی که به او داده، تکلیف و مجازات می کند. خداوند هرگز کسی را که سفیه و دیوانه یا عاجز و ناتوان و یا جاهل و نادان باشد، مجازات نخواهد کرد. خدا کسی را مجازات می کند که عالماً و عامداً کار ناپسندی را انجام دهد. تصور این که خدا کسی را بدون ارتکاب هیچ جرمی مجازات می کند، با صریح آموزه های دینی نمی سازد. بنابراین خدا طبق عقل و وجدان و فطرت و عدل رفتار می کند و نسبت دادن ظلم و جهل و مانند آن به خدا نارواست.  

****************************

جسارت حقیر را میبخشید خواستم سؤال را خوب از زبان سؤال کننده باز کنم.

التماس دعا


چرا باید دیندار باشیم؟(1)

متنی که اینک ملاحظه می فرمایید، سئوالی است که کسی راجع به آموزه های دینی مطرح کرده و پاسخی که اینجانب داده ام. امید است، برای خوانندگان مفید بوده باشد.

******************************

با سلام محضر دوستان و اساتید گرامی

چندی است سؤالی که دخترخانم دانشجویی در یکی از جلسات مذهبی مطرح کرده ذهنم را به خودش مشغول نموده. سؤال را با شما محققان گرامی در میان می گذارم و امید دارم که با همفکری بتوانیم پاسخ مناسب و قابل پذیرشی به این پرسش بدهیم.

سؤال این است:

«خداوند در قرآن فراوان از نعمتهای خود بر بندگان سخن گفته و ایشان را به شکر و سپاسگزاری دعوت نموده و حتی به ناسپاسان و کافران وعده ی عذابهای شدید و عظیم داده است. حال پرسش اینجاست که آمدن ما به این جهان و خلقتمان کاملاً از روی اجبار و به دور از اختیار خودمان بوده است. خدایی که ما را به جبر به این جهان آورده و ما را با این همه مشکلات و مصایب دست به گریبان نموده، چرا باید به خاطر فراهم کردن وسایل و  ومایحتاج این زندگی اینقدر بر ما منت بنهد و دایم ما را به شکر دعوت کند؟

و انگهی اگر کسی شکر نکرد او را تا ابد در آتش جهنم بسوزاند؟ این چه کرمی است؟ این چه رحمتی است؟ اصلاً من دوست نداشتم به این جهان بیایم و با این همه نابسامانی و مصیبت دست به گریبان شوم. نه این شداید را می خواستم و نه آن نعمتها را.»

پاسخهای متعددی به این پرسش داده شد اما وی قانع نشد. لطفاً پاسخهای پیشنهادی خود را ترجیحاً مستند به قرآن ارائه فرمایید.

با سپاس

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

این سئوال ایشان به چند سئوال جزئی قابل تجزیه است:

1. چرا ما مجبوریم و هر کاری که می خواهیم بکنیم، نمی توانیم؟ چرا اختیار آمدن یا نیامدن به این جهان را نداشتیم؟ چرا حال که آمدیم، نمی توانیم هرگونه که خواستیم، زندگی کنیم و ما دچار محدودیت هستیم؟ چرا مالک جسم و جان خود نیستیم و مریض و ناتوان می شویم و بعد هم می میریم؟

2. غرض خدا از آفرینش ما آدم ها و بلکه جهان چیست؟ چه حکمت و فایده ای بر خلقت آدم یا عالم مترتب است؟

3. حال که خدا به ما هستی بخشیده و نعمت هایی را داده، چرا می گیرد؟

4. چرا خدا از ما تکلیف خواسته و چرا از ما خواسته است که در قبال نعمت هایی که به ما می دهد، شکرگذاری کنیم؟ و حال چرا اگر به تکالیف عمل نکنیم و شکرگذاری ننماییم، ما را مجازات می کند؟

5. چرا خدا به انسان ها اختیار داد که گناه بکنند و بعد او را به جهنم ببرد؟ چرا خدا انسان ها را به گونه ای خلق نکرد که اساساً گناه نکند و همیشه در بهشت زندگی کند؟

6. این تکالیف و این مجازات هایی که خدا مقرر کرده، ظالمانه و ناعادلانه است.

به این ترتیب پاسخ هایی که می توان به این سئوالات داد، از این قرار است:

1. این که ما بدون اذن از خودمان به دنیا آمدیم و بدون اذن از خودمان هم مریض و ناتوان می شویم و بعد هم می میریم و در این زندگی دنیا هم محدودیت داریم، حاکی از این است که ما غنی بالذات نیستیم و هستی ما به کس دیگری تعلق دارد. اگر ما چیزی را از خودمان داشتیم و کسی آن را از ما گرفته بود، می توانستیم، اعتراض کنیم که چرا مال ما را گرفتی؟ اما وقتی کسی چیزی را برای بهره برداری موقت به ما داده، نمی توان به گرفتن آن اعتراض کرد؛ به خصوص آن که وقتی چیزی را از ما می گیرد، به خاطر نیازمندی خودش به آن نیست؛ بلکه به جهت رشد و کمال ما و اعطای چیزی بهتر از آن به ماست.

2. در نکته قبلی احتیاج ذاتی آدمی و فقر او آشکار و بیان شد. حال فرض گرفته شود که اگر کسی به چیزی نیاز داشت، رفع نیاز او نیست که به لحاظ اخلاقی جای اعتراض دارد؛ بلکه برطرف نکردن نیاز اوست که مورد اعتراض است. به حکم اخلاق هرکه چیزی را دارد، باید به کسی که آن چیز را ندارد و به آن محتاج است، بدهد؛ پس به هستی بخشی خدا و اعطای نعمت های او نمی توان اعتراض کرد.

3. حال فرض کنید، اگر کسی امکاناتی را به دیگری داد که تا مدتی و برای مرحله ای از آن بهره برداری کند و آنگاه آن امکانات را در پایان مدت و مرحله از او گرفت تا در مرحله بعد به او امکانات بهتری ببخشد، آیا ایراد دارد؟ خداوند فرموده، شما وقتی بمیرید، از امکانات بهتری برخوردار می شوید و لذا گرفتن نعمت های دنیوی از افراد صالح ایرادی نخواهد داشت.

نیز فرض کنید، کسی امکاناتی را به دیگری داده تا از آنها برای رشد و ترقی خود بهره برداری کند و مقرر کرده است که اگر از آنها سوء استفاده کردی، آن امکانات از تو گرفته خواهد شد. آیا گرفتن امکانات از کسی که از آنها سوء استفاده کرده، جای اعتراض دارد؟

مراد از شکرگذاری استفاده صحیح از امکانات و نعمت هاست؛ نه این که خدا به تشکر و احترام ما حاجت دارد و از آن خوشش می آید و مثل حاکم جباری است که اگر تملق و چاپلوسی او را نکردند و یا به او احترام نگذاشتند، او بر خشم شود و او را مجازات نماید.

4. اگر کسی یک مقرراتی را قرار داد که با عمل به آنها رشد و تعالی ما فراهم شود، آیا باید به قرار دادن این مقررات اعتراض کرد؟ آیا قراردادن مقررات برای رشد و تعالی جای اعتراض دارد؟ یا این که کسی را رها کنند که هر گونه رفتار کند و برای خود سرنوشت شوم و هلاکت باری را رقم بزند؟

5. آزادی و اختیار داشتن یک لطف و نعمت دانسته می شود؛ نه یک نقص و عیب. فرض شود، یک کسی همیشه در سن کودکی به سر ببرد و هیچ اختیار و امکانی برای او وجود نداشته باشد که رشد و تعالی پیدا کند و بالغ شود و به مراحل بالاتر نیل پیدا کند. تردیدی نیست که این جبر و عدم اختیار و ثبات در یک حالت و موقعیت، یک نقص است، نه کمال.

6. ظالمانه و ناعادله بودن مجازات مربوط به مجازات قراردادی و اختیاری است؛ نه مجازات تکوینی. انسان ها در مقررات دنیوی گاهی به نحو ظالمانه دستمزد کارگری را کم قرار می دهند و یا در عمل به مقررات عمل نمی کنند. این ظالمانه و غیر عادلانه است؛ اما اگر فرض شود که یک کسی سم بخورد و بعد بر اثر آن مریض بشود، در چنین موردی که ظلم و بی عدالتی معنا ندارد. یک رابطه مشخص و تعریف شده ای به صورت تکوینی میان عمل و نتیجه قرار داده شده و این برای همه یکسان است که اگر کسی سم بخورد، مریض می شود. وقتی چنین است، ظالم خود شخص خواهد بود که سم خورده است؛ نه آن که اطلاع داده است، اگر سم بخوری، مریض می شوی. خداوند که خبر از عذاب های جهنم داده، لطف کرده که ما را از مهالک آگاه ساخته است.

=================

باید توجه داشت که تمام آنچه بیان شد،‌ از باب تقریب به ذهن حقایق عینی و تکوینی است. این خود ما هستیم که بهشت و جهنم را با اعمال خود می سازیم. ما با اعمال صالحی که انجام می دهیم، موجب رشد و لذت و کامیابی خود می شویم و با اعمال فاسدی که مرتکب می شویم، باعث سقوط و درد و هلاکت خود می گردیم.

حال فرض کنید، نه خدایی باشد و نه قیامتی، آیا آنچه را که دین گفته است که اعمال صالح انجام دهید تا به لذت و کامیابی دست پیدا کنید و اعمال فاسد انجام ندهید تا به درد و رنج و مصیبت گرفتار آیید، این چیز بدی است؟

پاره ای از آموزه های دینی، همان اخلاقیات است که راست بگویید و عدالت بورزید و احسان کنید و مثبت اندیش باشید و نظایر اینها. آیا این آموزه ها چیز بدی است؟

پاره ای از آموزه های دینی همان مناسک عبادی است که مایه آرامش و وسیله تهذیب و پاکی و اخلاقی و انسانی شدن آدمی است. آیا این آموزه ها چیز بدی است؟

پاره ای از آموزه های دینی باور به خدا و حیات پس از مرگ و دیگر حقایق غیبی است. حتی اگر این آموزه ها خیالی باشد، آیا باور به اینها مایه اخلاقی تر شدن نیست و موجب نمی شود که حتی در خلوت ها نیز اخلاقی زندگی کنیم. آیا این چیز بدی است؟

این در حالی است که البته درک ما از جهان خیلی ناقص است. ما فقط طیف های خاصی از رنگ ها را می توانیم ببینیم. ماوراء بنفش و مادون قرمز را نمی توانیم ببینیم. ما طول موج های محدودی را می توانیم درک کنیم. صداهایی که طول موج پایینی دارند، برای ما قابل درک نیست و صداهای بلند هم موجب مرگ ما می شود و ما تحمل درک آنها را نداریم. حال ما چگونه انتظار داریم، تمام حقایق جهان را مثل خدا و حیات پس از مرگ را درک کنیم؟ آیا ما وقتی نمی توانیم، حقایقی را درک کنیم، باید بگوییم، وجود ندارند؟

ما بعضی از حقایق را خود نمی بینیم و خود نمی شنویم و نمی توانیم درک نماییم، اما وقتی قائل صادقی آنها را به ما خبر می دهد، به آن وجود آن حقایق باور پیدا می کنیم. فرض کنید، پزشکی به ما می گوید، تو فلان بیماری را داری و ما هم او را دروغگو نیافتیم، آیا به صحت سخن او باور پیدا نمی کنیم؟

پیامبران تجربه ارتباط به حقایق غیبی داشته اند و از حقایقی غیبی مثل خدا و حیات پس از مرگ و فرشته و مانند آنها خبر داده اند و ما هیچ قرینه ای بر دروغگویی آنها هم نیافتیم. آیا نباید در خصوص این حقایق غیبی که ما قادر به درک آنها نیستیم، به صحت سخنان انبیاء باور داشته باشیم؟

__________________________

لینک مرتبط:   حقانیت دین از دو منظر


تحلیل قتل نوجوانی بی گناه از سوی حضرت خضر

متنی که اینک ملاحظه می کنید، گفتگوهایی است که میان من و اهالی وب در زمینه قتل نوجوانی بی گناه از سوی حضرت خضر است. این گفتگوها در چند قسمت به شرح ذیل انجام پذیرفته است:


************************


قسمت اول


یکی از اهالی وب اقدام حضرت خضر را از باب اقدامات اختیاری بشری تلقی کرده و بر مبنای تشریع به نقد آنها پرداخته و چنین گفته است:


در داستان خضر و موسی که در قرآن آمده، خضر در جایی کودکی را می کشد و بعداً می گوید به این دلیل بود که او در بزرگسالی، پدر خود را می کشت. درمورد این قضیه، چند نکته وجود دارد:


1. اولاً «علم خدا به آینده» به رسمیت شناخته می شود.


2. ثانیاً از علم خداوند به آینده، «جبر» نتیجه گرفته می شود؛ چراکه اگر آن کودک، اختیاری هم بر عدم قتل پدرش داشت، این کار خضر «قصاص قبل از جنایت» و ظلم بود.


3. ثالثاً گویا در اخلاق دینی، «قصاص بدون جنایت» هم رواست.


4. اگر بگوییم «هرکاری خدا بکند، عین خیر است» پس نتیجتاً باید حکم دهیم «اگر خدا بر خلاف وعده اش، تمام مؤمنین را به جهنم و تمام بدکاران را به بهشت ببرد هم عین خیر است. چون هرکاری خدا بکند، عین خیر است»


5. مفسرین ما درباب تناقضات این مسأله، همانند تناقضات حکم خدا به قتل اسماعیل، سکوت کامل پیشه کرده اند.


6. در هیچ یک از کتب مقدس، چنین چیزی به خدا نسبت داده نشده است.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


پاسخی که من به ایشان دادم، چنین است:


مگر کار حضرت حضر مبنای تشریع واقع شده؟ در کدامیک از شریعت ها قتل بی گناه جایز شمرده شده و در کدام شریعت ها قصاص قبل از جنایت روا دانسته شده است؟ علت اعتراض حضرت موسی چه بود؟ آیا جز این بود که او این ها را خلاف شریعت می دانست؟ پس شما نمی توانی از نگاه شریعت به کارهای حضرت خضر بنگری و اعتراض کنی. اعتراض های شما کاملا بی مورد است. شما به جای حضرت خضر حضرت عزرائیل را در نظر بگیر. یا به طور کلی طبق هر مرام و مسلکی که می توانی به تفسیر واقعیاتی چون مرگ کودکان بپردازی. واقعیاتی که هیچ دست بنی بشری در آن تأثیر نداشته، آنها را چگونه تفسیر می کنی؟ آیا مرگ طبیعی کودکان را جنایت می خوانی؟ حال اگر کارهای حضرت خضر را از این باب تلقی کنی که می خواسته به حضرت موسی بفهماند که تصور نکن، حوادث طبیعی حکیمانه نیست، اشکال دارد؟ اگر فرض را بر این بگذاری که حیات انسان ها با مرگ نابود نمی شود، آیا مرگ زودهنگام کودکان مشکلی خواهد بود؟ اگر فرض را بر این بگذارید که هر نقص و عیبی در این دنیا دیده می شود، بالاخره در جایی و مرحله ای تکمیل و برطرف می شود، آیا حکیمانه و عادلانه بودن نظام هستی را حکایت نمی کند؟ راجع به علم الهی نیز باید تصور خودمان را تصحیح کنیم. بر اساس نظام تشریع و قراردادهای بشری و ذهن و عقل آدمی است که ما داریم علم و جبر و مانند آن را درباره خدا فهم می کنیم. حال آن که این اشتباه است. علم در نظام تکوین غیر از علم در نظام ذهنی آدمی است. علم الهی از سنخ علم بشری نیست. این دو را با هم خلط نکن. خدا که ذهن ندارد که مانند بشر علم داشته باشد. علم خدا از قبیل انتخاب طبیعی است.

************************


قسمت دوم

* نامبرده در پاسخ مرا به این عبارتش حوالت داد:


ضمناً مسأله «جبرزایی علم الهی» همچنان بقوت خود باقیست. گیرم خضر، همچون یک سنگ بود که از آسمان فرود آمد (!) و اختیاری نداشت؛ خب، اصلاً این چه دلیلی است که «در آینده تو کسی را می کشی، پس باید کشته شوی»؟!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

من نیز در پاسخش نوشتم:


چنان که عرض کردم، شما باید این بیانات را به امور تکوینی تأویل ببری. آنچه که گفتی، در چند گزاره تکوینی قابل بیان است: 


یکی این که افعال بشر وقتی با اختیار خودش در مسیری واقع شد، سرنوشت متناسب با آن افعال پیدا کردن اجتناب ناپذیر است. این قضای الهی است؛ اما البته این هم منافاتی با اختیار آدمی و امکان تغییر مقدرات خودش ندارد.


دوم این که جهان جهان عمل و عکس العمل است، هر عملی عکس العمل مناسب خودش را دارد. ستم به هر کسی، بدون مجازات متناسب با آن نیست.


سوم، این که وقتی کسی با افعال اختیاری خود در مسیری قرار گرفت که سرنوشتی محتوم مناسب با آن افعال برای او باشد، خداوند از باب لطف به او می تواند با میراندنش او را از آن سرنوشت محتوم باز دارد. البته این نیز بی حکمت نیست.


البته شاید آنچه که عرض کردم، باز در آن خللی باشد؛‌ اما فکر کنم، منظورم را رساندم که ما باید افعال الهی را به حوادث تکوینی و طبیعی تأویل ببریم تا به درستی بتوانیم، آنها را درک کنیم. نباید افعال الهی را مانند افعال بشری محسوب نماییم.


************************


قسمت سوم


مشار الیه نوشت: همان مشکل همیشگی «اصول گریزی» که در اثبات وجود خدا هم برقرار بود، در اینجا که مقام «قضاوت اخلاقی» است هم حاکم است. یعنی شما هیچ اصول ثابت اخلاقی یا اعتقادی را نمی توانید نام ببرید که اسلام در همه حال، به آن پایبند باشد. شکستن هر اصلی را به نحوی توجیه می کنید و در واقع، زیراب خودتان را می زنید.


شما به این فکر کنید که می خواهید به فردی آتئیست که نه خدا را قبول دارد و نه حکمتش را، ثابت کنید قرآن اخلاقی است. ثابت کنید خدای مهربانی وجود دارد. تمام پاسخ های شما، بر اساس پذیرش پیش فرض های دینی است. سعی کنید بدون این پیشفرض ها، از اعتقاداتتان دفاع کنید.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


من نیز در پاسخ نوشتم: 


این که پیش فرض های هر کس در سخن گفتن و تفسیر کردن و حتی عمل کردن او تأثیر گذار است، تردیدناپذیر است و هیچ هم گریزی از آن ندارد. نه من و نه شما. شما بیا و سخن دیگری بگو. بگو که نظریه شما غلط است، به این جهت که یا ابهام دارد و یا شواهد ندارد و یا نواقض و یا لوازم باطل دارد. یک نظریه اگر ابهام نداشته باشد و مؤیدات داشته باشد و نواقض و لوازم باطل نداشته باشد، نظریه صحیحی است. شما بفرما نظریه من کدامیک از این مشکل ها را دارد. در تفسیر متن هم اگر ادعا دارید که من تفسیر به رأی می کنم و متون را به نفع خودم تفسیر می کنم، بیا و بگو، معیار تفسیر به رأی چیست و معیار تفسیر صیحیح کدام است. به نظر من تفسیر صیحیح یک متن به این است که با قرائن متن اعم از قرائن مقالی و مقامی سازگار باشد. حال شما بیا و نشان بده که کدامیک از تفسیرهای من با قرائن متن تعارض دارد و کدامیک تعارض ندارد.


**********************


قسمت چهارم


شخص دیگری نوشت: نظر بنده به مخاطب شما نزدیکتر است. شما در مباحثه فوق در پاسخ به «مکافات قبل از جنایت» ناکام بوده اید. خضر پیامبر بنیان گذار شرع نبوده؟ قبول! پس چرا از بنیانگذار شرع حی و حاضر یعنی موسی (ع) حرف شنوی نداشته؟ این چه علم الهی است که به خضر می دهند و به موسی نمی دهند؟ در روایت مزبور در قرآن آشکارا تفوق علمی خضر بر موسی نمایش داده شده. بنابراین آن بخش از پاسخ شما که فعل خضر (ع) از باب شرع نبوده باطل است، مگر آنکه شرع را متضاد با علم الهی بدانیم. 


بخش دوم استدلال شما نیز کاملا غیر استوار است. جنایت را به مرگ طبیعی تخفیف دادن استدلال محکمی نیست. شما فعل حضرت خضر را (لابد برای آنکه زهر آن را بگیرید) به مرگ طبیعی یک کودک تقلیل داده اید و سپس از آن به تکامل طبیعی تعبیر فرموده اید! با این استدلال، به شهادت رساندن علی اصغر هم بخشی از تکامل طبیعی شماست؟ یا جنایت است؟ اتفاقا حرمله خیلی خوب در این استدلال شما می گنجد. چون بر خلاف حضرت خضر به هیچ وجه نمی شود او را معیار شرع دانست و علی اصغر هم که کودک بوده و مشمول تکامل طبیعی! 


به گمان من اشکال دوست شما پاسخ دارد. ولی پاسخش اینی نیست که شما فرموده اید! (با کمال احترام و ادب به شما البته!)


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


پاسخ من به آن چنین بود:


از یادداشت شما کمال تشکر می کنم و دقت نظر شما را می ستایم. منتها باز تأملاتی به نظرم می رسد که خدمت شما عرض می کنم: 


1. به نظر من تشریع در طول تکوین است. بر این اساس، البته که صحیح است که قتل علی اصغر نظیر قتل نوجوان قصه خضر در فرایند تکامل تفسیر می شود. 


2. الاعمال بالنیات. بسا دو فعل از نظر ظاهر مثل هم باشند، مثل دو قتل یاد شده، اما نیت قاتل آن دو متفاوت است؛ بر این اساس، حرمله مستحق عقوبت است؛ اما حضرت خضر مستحق ثواب. 


3. بسا علم ظاهری نظیر علم حضرت موسی با علم باطنی نظیر علم حضرت خضر با هم تعارض داشته باشد؛ اما هر کسی باید تابع علم خودش باشد و خداوند هرکس را بر طبق علم خودش تکلیف و مجازات می کند. در گذشته که علم مردم ظاهری بود، از آنان خواسته می شد، طبق علم ظاهری عمل کنند؛ مثل چهار شاهد داشتن برای اثبات زنا؛ اما امروز که علم رشد یافته و با آزمایش می توانند تجاوز جنسی را کشف کنند، البته بشر مکلف به علم باطنی است.


4. در روایات است که مواردی از دعاوی نزد پیامبر اسلام آورده می شد و او چون طبق علم ظاهری قضاوت می کرد، بر خلاف واقع حق را به حقدار نمی داد و موجب اعتراض مظلوم واقع می شد. پیامبر(ص) به آنان فرمود: من طبق بینه های شما قضاوت می کنم و اگر اشتباهی کردم، کسی که دانست، بر خلاف واقع به نفع او قضاوت کردم،‌ اگر به رأی من عمل کند، مستحق عذاب است.


5. آنچه را که خدا از حضرت موسی می خواهد، علم ظاهری است؛ اما آنچه را که از حضرت خضر می خواهد علم باطنی است؛ به همین رو، حضرت موسی باید به فعل حضرت حضر اعتراض کند؛‌ چون آن را خلاف شرع می یابد. 


6. خداوند سزاست به هر کسی آن علمی را بدهد که به کار او می آید. هرگز علم باطن به کار حضرت موسی نمی آمده و اگر در قضاوت های خود طبق علم باطن عمل می کرده، به طور قطع مورد اعتراض قومش واقع می شده است و علاوه بر آن، پیروان حضرت موسی که علم باطنی نداشتند و لذا اعمال حضرت موسی قابلیت عمل برای پیروان نمی داشت. در این زمینه به روایاتی که درباره علم باطن حضرت داود داشته و دچار مشکل گردیده بود، مراجعه فرمایید.


***********************


او هم در پاسخ نوشت: از پاسخ جامع شما تشکر می کنم. این پاسخ آخری بیشتر روی من یکی موثر بود.