سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مدهامّتان: علوم و معارف قرآن و حدیث

تحلیل قتل نوجوانی بی گناه از سوی حضرت خضر

متنی که اینک ملاحظه می کنید، گفتگوهایی است که میان من و اهالی وب در زمینه قتل نوجوانی بی گناه از سوی حضرت خضر است. این گفتگوها در چند قسمت به شرح ذیل انجام پذیرفته است:


************************


قسمت اول


یکی از اهالی وب اقدام حضرت خضر را از باب اقدامات اختیاری بشری تلقی کرده و بر مبنای تشریع به نقد آنها پرداخته و چنین گفته است:


در داستان خضر و موسی که در قرآن آمده، خضر در جایی کودکی را می کشد و بعداً می گوید به این دلیل بود که او در بزرگسالی، پدر خود را می کشت. درمورد این قضیه، چند نکته وجود دارد:


1. اولاً «علم خدا به آینده» به رسمیت شناخته می شود.


2. ثانیاً از علم خداوند به آینده، «جبر» نتیجه گرفته می شود؛ چراکه اگر آن کودک، اختیاری هم بر عدم قتل پدرش داشت، این کار خضر «قصاص قبل از جنایت» و ظلم بود.


3. ثالثاً گویا در اخلاق دینی، «قصاص بدون جنایت» هم رواست.


4. اگر بگوییم «هرکاری خدا بکند، عین خیر است» پس نتیجتاً باید حکم دهیم «اگر خدا بر خلاف وعده اش، تمام مؤمنین را به جهنم و تمام بدکاران را به بهشت ببرد هم عین خیر است. چون هرکاری خدا بکند، عین خیر است»


5. مفسرین ما درباب تناقضات این مسأله، همانند تناقضات حکم خدا به قتل اسماعیل، سکوت کامل پیشه کرده اند.


6. در هیچ یک از کتب مقدس، چنین چیزی به خدا نسبت داده نشده است.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


پاسخی که من به ایشان دادم، چنین است:


مگر کار حضرت حضر مبنای تشریع واقع شده؟ در کدامیک از شریعت ها قتل بی گناه جایز شمرده شده و در کدام شریعت ها قصاص قبل از جنایت روا دانسته شده است؟ علت اعتراض حضرت موسی چه بود؟ آیا جز این بود که او این ها را خلاف شریعت می دانست؟ پس شما نمی توانی از نگاه شریعت به کارهای حضرت خضر بنگری و اعتراض کنی. اعتراض های شما کاملا بی مورد است. شما به جای حضرت خضر حضرت عزرائیل را در نظر بگیر. یا به طور کلی طبق هر مرام و مسلکی که می توانی به تفسیر واقعیاتی چون مرگ کودکان بپردازی. واقعیاتی که هیچ دست بنی بشری در آن تأثیر نداشته، آنها را چگونه تفسیر می کنی؟ آیا مرگ طبیعی کودکان را جنایت می خوانی؟ حال اگر کارهای حضرت خضر را از این باب تلقی کنی که می خواسته به حضرت موسی بفهماند که تصور نکن، حوادث طبیعی حکیمانه نیست، اشکال دارد؟ اگر فرض را بر این بگذاری که حیات انسان ها با مرگ نابود نمی شود، آیا مرگ زودهنگام کودکان مشکلی خواهد بود؟ اگر فرض را بر این بگذارید که هر نقص و عیبی در این دنیا دیده می شود، بالاخره در جایی و مرحله ای تکمیل و برطرف می شود، آیا حکیمانه و عادلانه بودن نظام هستی را حکایت نمی کند؟ راجع به علم الهی نیز باید تصور خودمان را تصحیح کنیم. بر اساس نظام تشریع و قراردادهای بشری و ذهن و عقل آدمی است که ما داریم علم و جبر و مانند آن را درباره خدا فهم می کنیم. حال آن که این اشتباه است. علم در نظام تکوین غیر از علم در نظام ذهنی آدمی است. علم الهی از سنخ علم بشری نیست. این دو را با هم خلط نکن. خدا که ذهن ندارد که مانند بشر علم داشته باشد. علم خدا از قبیل انتخاب طبیعی است.

************************


قسمت دوم

* نامبرده در پاسخ مرا به این عبارتش حوالت داد:


ضمناً مسأله «جبرزایی علم الهی» همچنان بقوت خود باقیست. گیرم خضر، همچون یک سنگ بود که از آسمان فرود آمد (!) و اختیاری نداشت؛ خب، اصلاً این چه دلیلی است که «در آینده تو کسی را می کشی، پس باید کشته شوی»؟!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

من نیز در پاسخش نوشتم:


چنان که عرض کردم، شما باید این بیانات را به امور تکوینی تأویل ببری. آنچه که گفتی، در چند گزاره تکوینی قابل بیان است: 


یکی این که افعال بشر وقتی با اختیار خودش در مسیری واقع شد، سرنوشت متناسب با آن افعال پیدا کردن اجتناب ناپذیر است. این قضای الهی است؛ اما البته این هم منافاتی با اختیار آدمی و امکان تغییر مقدرات خودش ندارد.


دوم این که جهان جهان عمل و عکس العمل است، هر عملی عکس العمل مناسب خودش را دارد. ستم به هر کسی، بدون مجازات متناسب با آن نیست.


سوم، این که وقتی کسی با افعال اختیاری خود در مسیری قرار گرفت که سرنوشتی محتوم مناسب با آن افعال برای او باشد، خداوند از باب لطف به او می تواند با میراندنش او را از آن سرنوشت محتوم باز دارد. البته این نیز بی حکمت نیست.


البته شاید آنچه که عرض کردم، باز در آن خللی باشد؛‌ اما فکر کنم، منظورم را رساندم که ما باید افعال الهی را به حوادث تکوینی و طبیعی تأویل ببریم تا به درستی بتوانیم، آنها را درک کنیم. نباید افعال الهی را مانند افعال بشری محسوب نماییم.


************************


قسمت سوم


مشار الیه نوشت: همان مشکل همیشگی «اصول گریزی» که در اثبات وجود خدا هم برقرار بود، در اینجا که مقام «قضاوت اخلاقی» است هم حاکم است. یعنی شما هیچ اصول ثابت اخلاقی یا اعتقادی را نمی توانید نام ببرید که اسلام در همه حال، به آن پایبند باشد. شکستن هر اصلی را به نحوی توجیه می کنید و در واقع، زیراب خودتان را می زنید.


شما به این فکر کنید که می خواهید به فردی آتئیست که نه خدا را قبول دارد و نه حکمتش را، ثابت کنید قرآن اخلاقی است. ثابت کنید خدای مهربانی وجود دارد. تمام پاسخ های شما، بر اساس پذیرش پیش فرض های دینی است. سعی کنید بدون این پیشفرض ها، از اعتقاداتتان دفاع کنید.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


من نیز در پاسخ نوشتم: 


این که پیش فرض های هر کس در سخن گفتن و تفسیر کردن و حتی عمل کردن او تأثیر گذار است، تردیدناپذیر است و هیچ هم گریزی از آن ندارد. نه من و نه شما. شما بیا و سخن دیگری بگو. بگو که نظریه شما غلط است، به این جهت که یا ابهام دارد و یا شواهد ندارد و یا نواقض و یا لوازم باطل دارد. یک نظریه اگر ابهام نداشته باشد و مؤیدات داشته باشد و نواقض و لوازم باطل نداشته باشد، نظریه صحیحی است. شما بفرما نظریه من کدامیک از این مشکل ها را دارد. در تفسیر متن هم اگر ادعا دارید که من تفسیر به رأی می کنم و متون را به نفع خودم تفسیر می کنم، بیا و بگو، معیار تفسیر به رأی چیست و معیار تفسیر صیحیح کدام است. به نظر من تفسیر صیحیح یک متن به این است که با قرائن متن اعم از قرائن مقالی و مقامی سازگار باشد. حال شما بیا و نشان بده که کدامیک از تفسیرهای من با قرائن متن تعارض دارد و کدامیک تعارض ندارد.


**********************


قسمت چهارم


شخص دیگری نوشت: نظر بنده به مخاطب شما نزدیکتر است. شما در مباحثه فوق در پاسخ به «مکافات قبل از جنایت» ناکام بوده اید. خضر پیامبر بنیان گذار شرع نبوده؟ قبول! پس چرا از بنیانگذار شرع حی و حاضر یعنی موسی (ع) حرف شنوی نداشته؟ این چه علم الهی است که به خضر می دهند و به موسی نمی دهند؟ در روایت مزبور در قرآن آشکارا تفوق علمی خضر بر موسی نمایش داده شده. بنابراین آن بخش از پاسخ شما که فعل خضر (ع) از باب شرع نبوده باطل است، مگر آنکه شرع را متضاد با علم الهی بدانیم. 


بخش دوم استدلال شما نیز کاملا غیر استوار است. جنایت را به مرگ طبیعی تخفیف دادن استدلال محکمی نیست. شما فعل حضرت خضر را (لابد برای آنکه زهر آن را بگیرید) به مرگ طبیعی یک کودک تقلیل داده اید و سپس از آن به تکامل طبیعی تعبیر فرموده اید! با این استدلال، به شهادت رساندن علی اصغر هم بخشی از تکامل طبیعی شماست؟ یا جنایت است؟ اتفاقا حرمله خیلی خوب در این استدلال شما می گنجد. چون بر خلاف حضرت خضر به هیچ وجه نمی شود او را معیار شرع دانست و علی اصغر هم که کودک بوده و مشمول تکامل طبیعی! 


به گمان من اشکال دوست شما پاسخ دارد. ولی پاسخش اینی نیست که شما فرموده اید! (با کمال احترام و ادب به شما البته!)


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


پاسخ من به آن چنین بود:


از یادداشت شما کمال تشکر می کنم و دقت نظر شما را می ستایم. منتها باز تأملاتی به نظرم می رسد که خدمت شما عرض می کنم: 


1. به نظر من تشریع در طول تکوین است. بر این اساس، البته که صحیح است که قتل علی اصغر نظیر قتل نوجوان قصه خضر در فرایند تکامل تفسیر می شود. 


2. الاعمال بالنیات. بسا دو فعل از نظر ظاهر مثل هم باشند، مثل دو قتل یاد شده، اما نیت قاتل آن دو متفاوت است؛ بر این اساس، حرمله مستحق عقوبت است؛ اما حضرت خضر مستحق ثواب. 


3. بسا علم ظاهری نظیر علم حضرت موسی با علم باطنی نظیر علم حضرت خضر با هم تعارض داشته باشد؛ اما هر کسی باید تابع علم خودش باشد و خداوند هرکس را بر طبق علم خودش تکلیف و مجازات می کند. در گذشته که علم مردم ظاهری بود، از آنان خواسته می شد، طبق علم ظاهری عمل کنند؛ مثل چهار شاهد داشتن برای اثبات زنا؛ اما امروز که علم رشد یافته و با آزمایش می توانند تجاوز جنسی را کشف کنند، البته بشر مکلف به علم باطنی است.


4. در روایات است که مواردی از دعاوی نزد پیامبر اسلام آورده می شد و او چون طبق علم ظاهری قضاوت می کرد، بر خلاف واقع حق را به حقدار نمی داد و موجب اعتراض مظلوم واقع می شد. پیامبر(ص) به آنان فرمود: من طبق بینه های شما قضاوت می کنم و اگر اشتباهی کردم، کسی که دانست، بر خلاف واقع به نفع او قضاوت کردم،‌ اگر به رأی من عمل کند، مستحق عذاب است.


5. آنچه را که خدا از حضرت موسی می خواهد، علم ظاهری است؛ اما آنچه را که از حضرت خضر می خواهد علم باطنی است؛ به همین رو، حضرت موسی باید به فعل حضرت حضر اعتراض کند؛‌ چون آن را خلاف شرع می یابد. 


6. خداوند سزاست به هر کسی آن علمی را بدهد که به کار او می آید. هرگز علم باطن به کار حضرت موسی نمی آمده و اگر در قضاوت های خود طبق علم باطن عمل می کرده، به طور قطع مورد اعتراض قومش واقع می شده است و علاوه بر آن، پیروان حضرت موسی که علم باطنی نداشتند و لذا اعمال حضرت موسی قابلیت عمل برای پیروان نمی داشت. در این زمینه به روایاتی که درباره علم باطن حضرت داود داشته و دچار مشکل گردیده بود، مراجعه فرمایید.


***********************


او هم در پاسخ نوشت: از پاسخ جامع شما تشکر می کنم. این پاسخ آخری بیشتر روی من یکی موثر بود.


خشونت ورزی، ریشه دین گریزی

بسیار شنیده می شود که حتی یک نفر در خانواده مذهبی، تقیدی به دین نشان نمی دهد و برای مثال، نماز نمی خواند و حتی به کلی از دین اعراض می کند و منکر خدا و قیامت و پیغمبر و قرآن می شود. دو سئوال مهم در اینجا مطرح است، یکی این که چرا چنین می شود؟ و دیگری این که حال باید چگونه با این افراد رفتار کرد؟ آیا باید بر آنان سخت گرفت و آنان را از کمک های خود محروم ساخت؟ و از خانه بیرون کرد؟ و آنان را به کتک گرفت؟

این سئوال در سطح خانواده بسیار مورد توجه است؛ اما در سطح جامعه نیز مطرح است؛ نظیر این که ما با افرادی که تقیدی به دین ندارند و یا جزو فرقه های مذهبی اسلامی مثل اهل سنت یا دراویش گنابادی یا غیر اسلامی مثل مسیحی ها و زرتشتی ها و بهایی ها هستند، چگونه باید تعامل داشته باشیم؟ آیا باید برای آنان محدودیت ایجاد کرد؟ و از حقوق اجتماعی اشان محروم ساخت؟ و امکان ادامه تحصیل یا استخدام در مؤسسات دولتی را از آنان سلب کرد؟ و حتی حق حیات را از آنان گرفت؟ و شرایط را چنان کرد که از کشور خارج شوند و در کشورهای دیگر زندگی کنند؟

گاهی دائره خشونت و بداخلاقی چنان تنگ می شود که افراد صاحب گرایش های سیاسی مخالف را هم شامل می شود. درباره آنان هم چنین سئوالاتی مطرح است که آیا حتی اگر افرادی گرایش متفاوت سیاسی داشتند، باید به تضییع حقوق اجتماعی آنان پرداخت؟ و آنان را از ادامه تحصیل و استخدام در مؤسسات دولتی محروم کرد؟

گاهی من نیز قربانی چنین خشونتی هستم. درباره من نیز این سئوال مطرح است که آیا باید افرادی به خود حق دهند، مثل منی را هم که دل در گروه عشق به خدا و دین او دارم، ولی تفسیرهای نامعقول از دین را برنمی تابم، به تضعیف ایمان دانشجویان متهم سازند؟ و پایان نامه هایم را غصب کنند؟ و تا جایی که می توانند، مرا از حقوق اجتماعی ام محروم سازند؟

 پاسخ من به تمام این سئوالات منفی است. به باور من، نباید با خشونت ورزی و بداخلاقی با افراد دگراندیش و دگرباش رفتار کرد؛ زیرا مهم ترین ریشه دین گریزی مردم را نیز همین خشونت ورزی و بداخلاقی متولیان دین و دینداران می دانم. به باور من، مهم ترین ریشه دین گریزی مردم به خصوص جوانان، خشونت ورزی متولیان دین و دینداران است؛ چه در بعد نظری و با تئوریزه کردن خشونت و بداخلاقی به عنوان دین و چه در بعد عملی و با رفتار خشن و بدخلقی با مردم.

1. خشونت ورزی نظری و تفسیر خشن از دین

چند روز پیش بود که در یکی از شبکه های سیما مشاهده می کردم، یکی از روحانیان محترم عبارت «وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَةٌ وَ یَکُونَ الدِّینُ لِلَّهِ»(بقره، 193) را دلیل جواز جهاد ابتدایی می گرفت و آن را چنین معنا می کرد که «کافران را بکشید تا مسلمان بشوند». یکی از دانشجویان علوم قرآنی همین تفسیر از چنین آیه ای را شنیده بود که باعث شد، به کلی از دین دست بشوید. می گفت: «این چه دینی است که با دگراندیشان این گونه خشن رفتار می کند و حکم قتل آنان را صادر می نماید؟ من هرگز چنین دینی را نمی پسندم.»

همین روحانی محترم در اثر خود با تمسک به حدیث «باهتوهم» فرموده بود، رواست هرکه در دین نوآوری کند، به او بهتان زد و بدنام ساخت تا از رهگذر آن دین حفظ شود.

چنین تفسیر خشن و غیر اخلاقی از دین است که صورت دین و قرآن را زشت و مشوه می سازد؛ طوری که مردم عالم دین اسلام را با تروریسم و خشونت یکسان می گیرند و وقتی اسلام را در اینترنت جستجو می کنیم، با سربریدن دگراندیشان و کشتار انتحاری بی گناهان مواجه می شویم.

اما آیا چنین تفسیری از آیات قرآن و احادیث معصومان(ع) صحیح است؟ بی تردید پاسخ منفی است. تمام مشکل صاحبان چنین تفسیری از متون دینی این است که آنها را در سیاق مقالی و مقامی خود مطالعه نمی کنند؛ بلکه صدر و ذیل متون را می زنند و از زمان و مکانش منقطع می سازند و با تکیه بر پیش فرض ها و نظریات خودساخته اشان می فهمند.

برای مثال کافی است، همین عبارت قرآنی مذکور در همان سیاق و فضای تاریخی و جغرافیایی خودش مطالعه شود و معنای صحیح آن دریافت گردد. سیاق این عبارت چنین است:

وَ قاتِلُوا فی‏ سَبیلِ اللَّهِ الَّذینَ یُقاتِلُونَکُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدینَ *‌ وَ اقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَ أَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَیْثُ أَخْرَجُوکُمْ وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ وَ لا تُقاتِلُوهُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ حَتَّى یُقاتِلُوکُمْ فیهِ فَإِنْ قاتَلُوکُمْ فَاقْتُلُوهُمْ کَذلِکَ جَزاءُ الْکافِرینَ * فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ * وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَةٌ وَ یَکُونَ الدِّینُ لِلَّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَلا عُدْوانَ إِلاَّ عَلَى الظَّالِمینَ * الشَّهْرُ الْحَرامُ بِالشَّهْرِ الْحَرامِ وَ الْحُرُماتُ قِصاصٌ فَمَنِ اعْتَدى‏ عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى‏ عَلَیْکُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقینَ (بقره، 190-194)؛ و در راه خدا، با کسانى که با شما مى‏جنگند، بجنگید، و[لى‏] از اندازه درنگذرید؛ زیرا خداوند تجاوزکاران را دوست ندارد و هر جا بر ایشان دست یافتید، آنان را بکشید، و همان گونه که شما را بیرون راندند، آنان را بیرون برانید، [چرا که‏] آشوبگری از کشتن بدتر است، [با این همه‏] در کنار مسجد الحرام با آنان جنگ مکنید، مگر آن که با شما در آن جا به جنگ درآیند. پس اگر با شما جنگیدند، آنان را بکشید، که کیفر این کافران چنین است، و اگر بازایستادند، البته خدا آمرزنده مهربان است. با آنان بجنگید تا دیگر آشوبگری نباشد، و دین، مخصوص خدا شود. پس اگر دست برداشتند، تعرضی جز بر ستمکاران روا نیست. این ماه حرام در برابر آن ماه حرام است، و [هتک‏] حرمت ها قصاص دارد. پس هر کس بر شما تعدی کرد، همان گونه که بر شما تعدی کرده، بر او تعدی کنید و از خدا بترسید و بدانید که خدا با خداترسان است.

در نقد تفسیر پیش گفته از عبارت «وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَةٌ وَ یَکُونَ الدِّینُ لِلَّهِ» باید گفت:

اولاً، در سیاق عبارت مورد بحث، سخن از قتال یعنی جنگ با کسانی است که نزد مسجد الحرام بودند؛ یعنی در مکه می زیستند و مسلمانان مکه را مورد آزار(فتنه) قرار می دادند و آنان را از مکه اخراج کرده بودند؛ نه هر که بر دین دیگری غیر از اسلام است. آزار مشرکان مکه چنان بود که مسلمانان را واداشتند، به حبشه یا مدینه مهاجرت کنند. مشرکان مکه هواداران پیامبر(ص) را در شعب ابی طالب به مدت سه سال محصور کردند و اموال مسلمانانی را که از مکه هجرت کرده بودند، تصاحب نموده بودند. وقتی نیز مسلمانان به مدینه مهاجرت کردند، سر جنگ و خصومت داشتند و چند جنگ بدر و احد و خندق را برپا کردند.

این حکم تمام عقلای عالم است که اگر مردمی اینچنین مورد ستم و تعدی قرار گرفتند، از خود دفاع کنند و به مقابله با آنان برخیزند. بنابراین این آیه هرگز بر جهاد ابتدایی دلالت ندارد؛ بلکه بر جهاد دفاعی دلالت دارد که مورد پذیرش تمام عقلای عالم است.

ثانیاً، در سیاق عبارت مذکور آمده است که حتی به همین دشمنان مقاتل و محارب و شکنجه گر و غاصب اموال و اخراج کننده از خانه و کاشانه تعدی نکنید. خدا تعدی کردن به همین مردم را نیز دوست ندارد. توصیه شده است که درباره آنان به قوانین پایبند باشید و حرمت حرم و ماه های حرام را درباره آنان پاس دارید. هرکه این حرمت ها را هتک کند و بت پرست محاربی را بکشد، باید قصاص بشود. البته اگر هریک از آنان به شما تعدی کردند، مقابله به مثل کنید. مقابله به مثل هم امری عقلائی است.

ثالثاً، طبق استنباط مشهور، کافران بیش از دو راه پیش روی ندارند: یا مسلمان شوند یا این که کشته شوند؛ اما این تفسیر با سیاق آیه مربوط سازگاری ندارد؛ چون هم در آیه ای قبل از آن آمده است: «فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ (بقره، 192)؛ و اگر بازایستادند، البته خدا آمرزنده مهربان است». نیز در ادامه عبارت مورد بحث آمده است: «فَإِنِ انْتَهَوْا فَلا عُدْوانَ إِلاَّ عَلَى الظَّالِمینَ (بقره،‌193)؛ پس اگر دست برداشتند، تعرضی جز بر ستمکاران روا نیست». نیز پس از آن آمده است: «فَمَنِ اعْتَدى‏ عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى‏ عَلَیْکُمْ (بقره، 194)؛ پس هر کس بر شما تعدی کرد، همان گونه که بر شما تعدی کرده، بر او تعدی کنید».

این قرائن در این آیات به وضوح نشان می دهد، جنگ و قتال با کافران برای مسلمان کردن آنان نبوده؛ بلکه برای بازداشتن کافران از ظلم و فتنه و تعدی بوده است.

رابعاً، در آیاتی از سوره ممتحنه همین تفسیری که بیان شد، مورد تصریح قرار گرفته؛ آنجا که آمده است:

لا یَنْهاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذینَ لَمْ یُقاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَ لَمْ یُخْرِجُوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطینَ *‌ إِنَّما یَنْهاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذینَ قاتَلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَ أَخْرَجُوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ وَ ظاهَرُوا عَلى‏ إِخْراجِکُمْ أَنْ تَوَلَّوْهُمْ وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ (ممتحنه، 8-9)؛ خدا شما را از کسانى که در [کار] دین با شما نجنگیده و شما را از دیارتان بیرون نکرده‏اند، باز نمى‏دارد که با آنان نیکى کنید و عدالت ورزی نمایید؛ زیرا خدا عدالت ورزان را دوست مى‏دارد. فقط خدا شما را از دوستى با کسانى باز مى‏دارد که در [کار] دین با شما جنگ کرده و شما را از خانه‏هایتان بیرون رانده و در بیرون‏راندنتان با یکدیگر همپشتى کرده‏اند و هر کس آنان را به دوستى گیرد، آنان همان ستمگرانند.

در این آیات آمده است که خدا دوست دارد، مسلمانان به بت پرستانی که با آنان سر جنگ و آشوبگری ندارند، نیکی کنند و با آنان به عدالت رفتار نمایند. مفهوم مخالف آن این است که خدا نیکی نکردن به بت پرستان و به عدالت رفتار ننمودن با آنان را دوست ندارد. وقتی چنین باشد، خدا به طریق اولی کشتن آنان را دوست ندارد.

نیز در سوره مائده درباره بت پرستان مکه که در سال ششم هجرت، مسلمانان را از وارد شدن به شهر مکه و برگزاری حج بازداشتند، آمده است:

وَ لا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَنْ صَدُّوکُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ أَنْ تَعْتَدُوا وَ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى‏ وَ لا تَعاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدیدُ الْعِقابِ (مائده، 2)؛ نباید دشمنی مردمی که شما را از [ورود به] مسجد الحرام باز داشتند، شما را به تعدّى وادارد، و در نیکوکارى و پرهیزگارى با یکدیگر همکارى کنید، و در گناه و تعدّى همکاری نکنید، و از خدا پروا کنید که خدا سخت‏کیفر است.

یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا کُونُوا قَوَّامینَ لِلَّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ وَ لا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى‏ أَلاَّ تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى‏ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبیرٌ بِما تَعْمَلُونَ (مائده، 8)؛ اى کسانى که ایمان آورده‏اید، براى خدا به داد برخیزید [و] به عدالت شهادت دهید، و البتّه نباید دشمنىِ مردمی شما را بر آن دارد که عدالت نکنید. عدالت کنید که آن به خداترسی نزدیکتر است، و از خدا بترسید که خدا به آنچه انجام مى‏دهید، آگاه است.

در این آیات تأکید شده،‌ با بت پرستان مکه، علیرغم سابقه دشمنی اشان،‌ بعد از آن که قرارداد صلح حدیبیه بسته شد، با آنان به نیکی و عدالت رفتار کنید؛ نه با گناه و تعرض.

در قرآن درباره نیکی با دگراندیشان اعم از بت پرستان و اهل کتاب، آیات بسیاری است که به همین اندازه بسنده می کنم.

من نمی دانم، ما چگونه می توانیم دینی را جهانی بدانیم و به جهان معرفی کنیم که برای کافر حق حیات قائل نیست. به خصوص آن که گاهی دامنه کفر را چنان می گستریم که اهل کتاب را هم در بر می گیرد و حتی گاهی کافر را شامل غیر شیعه هم می دانیم. گاهی نیز اصحاب خشونت دامنه کفر را به گرایش های سیاسی مخالف خود هم می گسترند و آنان را هم ترور می کنند. به موجب این دیدگاه، فقط اصحاب خشونت حق حیات خواهند داشت. اما آیا چنین تفسیر و تصویر خشنی از دین می تواند قابل پذیرش مردم جهان باشد و قابلیت جهانی شدن داشته باشد؟

2. خشونت ورزی عملی و رفتار غیر اخلاقی

یکی دیگر از مهم ترین ریشه های دین گریزی، خشونت ورزی عملی و رفتار ستمگرانه و غیر اخلاقی با دگراندیشان و دگرباشان است. بسیار پیش می آید که از من می پرسند، اگر در خانواده یا جامعه با افرادی مواجه شدیم که به دین و اعمال عبادی به ویژه نماز پایبندی ندارند و یا حتی فراتر از ان به کلی منکر خدا و قیامت و پیامبران و ائمه و قرآن هستند، چگونه رفتار کنیم؟ آیا آنان را به اجبار وادار به نماز و دیگر اعمال دینی و عبادی کنیم؟ آیا با آنان بداخلاقی کنیم و زندگی را بر آنان تنگ بگیریم و از حقوق خانوادگی یا اجتماعی محروم سازیم؟ و یا آنان را بزنیم و یا از خانه و جامعه برانیم و تبعید کنیم؟ و یا آنان را بکشیم؟

پاسخ من منفی است. من آن چنان که از آیات و روایات می فهمم،‌ با چنین کسانی نه تنها نباید بدرفتاری کرد و به حقوق اجتماعی آنان تعدی نمود؛ بلکه باید به آنان بیش از دیگران محبت کرد. با محبت و عشق ورزی است که می توان دیگران را به خدا و دین و نماز جذب کرد؛ نه با تندخویی و خشونت ورزی.

اساساً، ما در دیندار کردن مردم بیش از تبلیغ و موعظه و رفتار مؤدبانه و اخلاقی وظیفه ای نداریم. وظیفه ما بیش از وظیفه پیامبر(ص) نیست که خداوند به او فرمود، وظیفه تو فقط ابلاغ است؛ نه اکراه و اجبار؛ چنان که آمده است:

وَ لَوْ شاءَ رَبُّکَ لَآمَنَ مَنْ فِی الْأَرْضِ کُلُّهُمْ جَمیعاً أَ فَأَنْتَ تُکْرِهُ النَّاسَ حَتَّى یَکُونُوا مُؤْمِنینَ (یونس، 99)؛ و اگر پروردگار تو مى‏خواست، قطعاً هر که در زمین است همه آنها یکسر ایمان مى‏آوردند. پس آیا تو مردم را ناگزیر مى‏کنى که بگروند؟

قُلْ یا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَکُمُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنِ اهْتَدى‏ فَإِنَّما یَهْتَدی لِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما یَضِلُّ عَلَیْها وَ ما أَنَا عَلَیْکُمْ بِوَکیلٍ (یونس، 108)؛ بگو: «اى مردم، حقّ از جانب پروردگارتان براى شما آمده است. پس هر که هدایت یابد به سود خویش هدایت مى‏یابد، و هر که گمراه گردد به زیان خود گمراه مى‏شود، و من بر شما نگهبان نیستم».

فَذَکِّرْ إِنَّما أَنْتَ مُذَکِّرٌ * لَسْتَ عَلَیْهِمْ بِمُصَیْطِرٍ (غاشیه، 21-22)؛ پس تذکّر ده که تو تنها تذکّردهنده‏اى. بر آنان سیطره ندارى (نباید آنان را مجبور کنی)

وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِجَبَّارٍ فَذَکِّرْ بِالْقُرْآنِ مَنْ یَخافُ وَعید (ق، 45)؛ و تو به زور وادارنده آنان نیستى؛ پس به [وسیله‏] قرآن هر که را از تهدید [من‏] مى‏ترسد پند ده.

وظیفه پیامبر(ص) نه تنها در دوره مکی که در ضعف قدرت بود، فقط موعظه و ابلاغ بود، در دوره مدنی نیز که اقتدار سیاسی داشت، بیش از این وظیفه نداشت؛ چنان که سوره های مدنی بقره و آل عمران آمده است:

إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ اْلإِسْلامُ وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ وَ مَنْ یَکْفُرْ بِآیاتِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَریعُ الْحِسابِ * فَإِنْ حَاجُّوکَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلَّهِ وَ مَنِ اتَّبَعَنِ وَ قُلْ لِلَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ وَ اْلأُمِّیِّینَ ءَ أَسْلَمْتُمْ فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَیْکَ الْبَلاغُ وَ اللَّهُ بَصیرٌ بِالْعِبادِ (آل عمران، 19-20)؛ در حقیقت، دین نزد خدا همان تسلیم خدا شدن است، و کسانى که کتابِ [آسمانى‏] به آنان داده شده، با یکدیگر به اختلاف نپرداختند، مگر پس از آن که علم براى آنان [حاصل‏] آمد، آن هم به سبب حسدى که میان آنان وجود داشت، و هر کس به آیات خدا کفر ورزد، پس [بداند] که خدا به زودی به حسابشان رسیدگی می کند. پس اگر با تو به محاجّه برخاستند، بگو: «من خود را تسلیم خدا نموده‏ام، و هر که مرا پیروى کرده [نیز خود را تسلیم خدا نموده است‏]» و به کسانى که اهل کتابند و به مشرکان بگو: «آیا تسلیم شده اید؟» پس اگر تسلیم شوند، قطعاً هدایت یافته‏اند، و اگر روى برتافتند، فقط رساندنِ پیام بر عهده توست، و خداوند به [امور] بندگان بیناست.

لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ فقد استَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى‏ لاَ انْفِصامَ لَها وَ اللَّهُ سَمیعٌ عَلیمٌ (بقره، 256)؛ در دین هیچ اجبارى نیست، و راه از بیراهه به خوبى آشکار شده است. پس هر کس به طاغوت کفر ورزد، و به خدا ایمان آورد، به یقین، به دستاویزى استوار، که آن را گسستن نیست، چنگ زده است، و خداوند شنواىِ داناست.

یک بزرگواری که پیوسته خشونت ورزی را تئوریزه می کرد، پس از رأی نیاوردن کاندیدای مورد تأییدش فرمود: «پس از هشتاد سال به این رسیدم که سر مسأله این است که اصلاً این عالم برای این آفریده نشده که همه به زور به سعادت برسند و اصلاح بشوند».

3. راز نهی از خشونت ورزی در دین

راز این که در قرآن از خشونت ورزی برای دیندار کردن مردم نهی شده،‌ این است که اساساً گوهر دین عشق به حقیقت قدسی و تسلیم قلبی او بودن است و عشق و تسلیم قلبی هم با اقبال و میل قلب حاصل می شود؛ نه با اجبار و اکراه.

امام صادق(ع) فرمود: «هل الدین الا الحبّ؛ آیا دین جز محبت داشتن به خداست؟» (خصال شیخ صدوق، 21)

نیز در قرآن آمده است:

أَ فَغَیْرَ دینِ اللَّهِ یَبْغُونَ وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً وَ إِلَیْهِ یُرْجَعُونَ (آل عمران، 83)؛ آیا جز دین خدا را مى‏جویند؟ با آن که هر که در آسمان ها و زمین است از روی میل و از روی اکراه سر به فرمان او نهاده است، و به سوى او بازگردانیده مى‏شوند.

تسلیم از روی میل به انسان ها که مختارند، اختصاص دارد و تسلیم از روی اکراه به غیرانسان ها نظیر گاوان و خران تعلق دارد. نباید پنداشت که انسان ها را نیز رواست به مانند گاوان و خران با اکراه و اجبار تسلیم کرد.

اجبار کردن مردم به دینداری جز فاسد شدن قلب و لجاجت و کینه ورزی و دشمن تراشی هیچ ثمری ندارد. بسا پیش می آید که الزام و اجبار کردن به دینداری باعث فساد اخلاق می شود و رذائل اخلاقی بسیاری را در نفوس افراد پدید می آورد که کینه ورزی، ریاکاری، دروغ گویی، تندخویی و حرمت شکنی از آن جمله است. این در حالی است که اساساً دین آمده است تا انسان ها را اخلاقی کند؛ نه این که اخلاق آنان را فاسد سازد. رسول خدا(ص) فرمود: «إنما بعثت لأتمم مکارم الأخلاق؛ من برانگیخته شدم که مکارم اخلاق را به اتمام برسانم» (بیهقی، السنن الکبری، 10/ 102)

با خشونت ورزی و بداخلاقی نه تنها نمی توانیم بی دینان را دیندار کنیم؛ بلکه باعث می شویم، دینداران را هم بی دین نماییم. بسا پیش می آید که یک مذهبی و نمازخوان با مشاهده رفتار خشن و ستمگرانه متدینان نسبت به اساس دین و نماز دچار تردید می شود و می گوید:‌ اگر دین و نماز فایده داشت، اینان را آدم می کرد که به دیگران با خشونت و ظلم رفتار نکنند.

واقعاً،‌ ما چگونه وقتی سست دینان یا ناهمدینان را از حقوق اجتماعی اشان محروم می کنیم، می توانیم برای دینداری فضیلت و مزیت تعریف کنیم و در مقام ترویج و تبلیغ دین به دیگران برآییم؟ متأسفانه خشونت ورزی برخی از کسانی که لباس دین به تن کرده اند، تا آنجا کشیده می شود که حتی یک انسان فرهیخته و متدین را به سبب گرایش سیاسی متفاوت پدرش از تحصیل یا استخدام محروم می کنند. آیا اینان با چنین کاری می توانند از دینداری دفاع کنند؟ چه کسی جذب دینی می شود که متولیان آن، افراد را از حقوق اجتماعی اشان محروم می سازند؟

هرگز معقول نیست، کسی را به دلیل سستی اش در دینداری یا بی دینی او از حقوق اجتماعی اش نظیر تحصیل و استخدام محروم کرد یا مجازات نمود. این نتیجه ای جز منفور کردن دین و دینداران ندارد. در هر جامعه ای مجازات به مواردی اختصاص دارد که کسی به حقوق دیگری تعدی کرده باشد. دینداری یا بی دینی افراد با تضییع حقوق دیگران ملازمه ندارد که مجازات داشته باشد. بر این اساس، حکم قتل مرتد نیز نمی تواند ناظر به دین برگشتی افراد باشد که جنبه شخصی دارد؛ بلکه باید ناظر به تعدی به حقوق دیگران باشد. اگر چنین باشد که ما مجاز باشیم، کسانی را به دلیل ناهمدینی از حقوق اجتماعی اشان محروم کنیم، چگونه ما می توانیم، به تضییع حقوق اجتماعی مسلمانان در کشورهای ناهمدین اعتراض کنیم؟ یک بام و دو هوا بودن که هرگز معقول نیست.

اقناع یک امر شخصی است. یک کسی قبول می کند و قانع می شود که یک دین خوب است؛ اما کس دیگری قبول نمی کند و قانع نمی شود. همیشه هم این طور نیست که از روی لجاجت باشد. برخی واقعاً به اقناع لازم نمی رسند که یک دین بر حق است. آیا می توان به موجب آن، او را مجازات کرد و حتی حق حیات را از او گرفت؟

کدام بت پرست را نزد پیامبر اسلام(ص) آوردند و او دستور داد: سر از تنش جدا کنند؟ مگر او نبود که وقتی ملاحظه کرد، ابوجهل حق بت پرستی را نمی دهد، بر در خانه او رفت و حق او را از او مطالبه کرد؟ مگر طی سوره هایی که در مکه و خطاب به بت پرستان نازل شده، درباره همین بت پرستان توصیه نمی شود، به یتیمان و مساکین رسیدگی کنید و برده آزاد نمایید؟  

فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ *‌ وَ ما أَدْراکَ مَا الْعَقَبَةُ * فَکُّ رَقَبَةٍ * أَوْ إِطْعامٌ فی یَوْمٍ ذی مَسْغَبَةٍ * یَتیماً ذا مَقْرَبَةٍ * أَوْ مِسْکیناً ذا مَتْرَبَةٍ (بلد، 11-16)؛ و نخواست از گردنه بالا رَوَد! و تو چه دانى که آن گردنه [سخت‏] چیست؟ بنده‏اى را آزادکردن، یا در روز گرسنگى، طعام‏دادن: به یتیمى خویشاوند، یا بینوایى خاک‏نشین.

آیا در این آیات خطاب به بت پرستان گفته می شود، به یتیمان و مساکین مسلمان رسیدگی کنید و برده مسلمان آزاد نمایید؟ یا گفته می شود، به همان یتیمان و مساکین خود رسیدگی کنید و همان بردگان خود را آزاد نمایید؟

به همین ترتیب، هرگز موجه نیست، خداوند در روز بازپسین، چنین کسی را که به حقانیت اسلام نرسیده است، مجازات کند؛ چون او حجت دارد. خواهد گفت: خدایا من با این عقلی که به من دادی، با همه بررسی ها نتوانستم در دنیا درک کنم که تو هستی و قیامتی هست و من لازم است به قرآنی که به محمد(ص) دادی و دستوراتی که او داده است، عمل کنم. آیا خدا به او می گوید:‌ تو غلط کردی که قانع نشدی؟ برو توی جهنم؟ مگر جز این است که خداوند هرکسی را به اندازه عقلش تکلیف و مجازات می کند؟ مگر جز این است که امام باقر(ع) فرموده است: «إنما یداقّ الله العباد فی الحساب یوم القیامة على قدر ما آتاهم من العقول فی الدنیا؛ خدا بندگان را در حسابرسی روز رستاخیز به اندازه خردهایی که در دنیا به آنان داده، دقت می کند» (برقی، 1/ 195). حال خداوند به کدام جرم می تواند چنین کسی را که نتوانسته است، نسبت به حقانیت دین اسلام قانع شود، مجازات کند؟

تردیدی نمی توان داشت که خداوند از هرکسی می خواهد آنچه را که به عقل خود خوب می داند، مورد عمل قرار دهد و از آنچه به عقل خود بد می داند، پرهیز نماید. صدای خدا همان صدای عقل و وجدان ماست. خدا هرگز از یک بودائی یا مسیحی که از اسلام بی خبر است، هرگز نمی خواهد، نماز بخواند و روزه بگیرد و حج برود؛ چون عقل او نسبت به انجام این مناسک هیچ حکمی ندارد؛ اما از او می خواهد راست بگوید و عدالت بورزد و احسان کند و امانت دار باشد و از دروغ و ظلم و خست و خیانت پرهیز نماید؛ چون حسن و قبح این افعال با عقل قابل فهم است.

به باور من گوهر دین اخلاق و عقلانیت است و هر عملی که خالی از اخلاق و عقلانیت باشد، دینی نیست و لو از کسانی سر بزند که لباس دین به تن کرده باشند.


دفاعیه خانم کریمی تبار: نقد شبهه غیر اخلاقی بودن آموزه های قرآن

خلاصه و ویراسته متن دفاعیه سرکار خانم مریم کریمی تبار دانشجوی دکتری دانشگاه قم در رشته علوم قرآن و حدیث از رساله خود با عنوان «نقد و بررسی شبهه غیراخلاقی بودن برخی آموزه­های قرآن» با راهنمایی اینجانب و مشاورت همکاران محترم جناب آقای دکتر جوادی و دکتر اسلامی که به تازگی با نمره 19 و درجه عالی دفاع گردید، از این قرار است:

یکی از ابعاد قرآن که توسط مخالفان اسلام یا منتقدان تفسیر سنتی از قرآن به چالش کشیده شده، بُعد اخلاقی آموزه­های قرآن است. آنان ادعا کرده­اند برخی از احکام و آموزه­های قرآنی یا تفاسیر سنتی از آنها در تنافی با اصول و موازین اخلاقی است. این ادعا از ناحیه سه گروه نسبتاً متمایز مطرح شده که عبارتند از:

الف. دانشمندان غربی اعمّ از یهودیان و مسیحیان: چون دیوید هیوم(1776م)، ادوارد گیبون(1794م)، برتراند راسل(1970م) و گلدزیهر(1921م) و ...

ب. مسلمانان از دین برگشته: برخی از مهم­ترین آنها عبارت­اند از: علی دشتی، شجاع الدین شفا، ابن­ورّاق، حامد عبدالصّمد، مسعود انصاری و علی میرفطروس.

ج. دگراندیشان مسلمان: مثل محسن کدیور، یوسفی اشکوری، حجت الله نیکویی، اکبر گنجی، نصر حامد ابوزید، محمد ارکون که به دیدگاه های مشهور از آموزه های قرآن نگاه انتقادی دارند.

بیشتر دانشمندان غربی ­چون هیوم، گیبون و راسل به طور بنیادی دین را در مقابل عقل قرار داده و در واقع اصل دینداری را عامل واپسگرایی عقل دانسته­اند. در حقیقت آنها و همفکران­شان از اساس باورهای دینی را خرافه و غیر عقلانی قلمداد کرده­اند.

اما افرادی از گروه دوم و سوم نظیر میرفطروس، آرکون و ابوزید بر این نظرند که آموزه­های اسلام مختص به تاریخ و فرهنگ زمان نزول است و لذا امروزه با عقلانیت، اخلاق و مدرنیته سازگار نیست و به همین جهت باید مورد بازبینی و اصلاح قرار گیرد.

این دو گروه برخی مصادیقِ احکام و آموزه­های دینی را غیرعقلانی یا ظالمانه دانستند. برای مثال، راسل کیفرهای اُخروی را غیر عقلانی شمرده یا ویلیام مور بر احکام برده­داری خرده گرفته است؛ همچنین میرفطروس از خشونت­آمیز بودن جهاد سخن گفته است. اینان به ندرت در انتقادهای آنها به اخلاقی یا غیر اخلاقی بودن تعبیر کرده است.

اما افرادی چون ابن­ورّاق و انصاری، یک­به­یک احکام اسلام را مورد مناقشه قرار داده­اند و از غیراخلاقی بودن آموزه­های دین سخن گفته­اند.

بیشتر انتقادهای اخلاقی مطرح شده اینان ناظر به احکام و آموزه­های اسلامی است؛ نه قرآنی. برخی اسلام را به سه مرتبه طبقه بندی کرده­اند. به اعتقاد آنها اسلامِ یک، متن قرآن و سنت است؛ اسلامِ دو تفسیر مسلمانان از آنهاست و اسلامِ سه عملکرد مسلمانان در طول تاریخ است. قسمت عمده­ی شبهاتی که به لحاظ اخلاقی آموزه­های دین را به چالش کشیده، ناظر به اسلام دو و سه است. حمله به قرآن بیشتر در حوزه­های وحیانی بودن آن، گونه­گونی قرائات، ساختار ادبی، جمع و تدوین، اعجاز، تعارضات و... است. دراین­میان انصاری و ابن وراق برجسته­ترین کسانی هستند که علاوه بر این که قرآن را در این ابعاد مورد تهاجم قرار داده­اند، بر پندار ناسازگاری آموزه­های قرآن با اصول و ارزشهای اخلاقی نیز تصریح کرده و بر آن پای فشردند.

در مقابل هجوم ایرادها و انتقادهای وارده، علماء، محققان و مفسران اسلامی آثاری را به طور مستقل در ردّ شبهات به رشته­ی تحریر درآوردند یا در ضمن کتب تفسیری خود به ردّ شبهات مبادرت­ورزیدند.

وجوه تمایز این تحقیق با آثار پیشین از این قرار است:

1- در هیچ­یک از آثار پیشین، شبهات اخلاقی وارد بر قرآن به طور خاص بحث نشده؛ بلکه در لابلای مباحث دیگر بحث گردیده است؛ حال آن که در این تحقیق به طور ویژه به بحث درباره شبهات اخلاقی قرآن پرداخته می شود.

2- در تحقیقات پیشین به شبهات قرآنی با رویکرد کلامی پاسخ داده شده؛ حال آن که در این تحقیق به شبهات از منظر اخلاقی پاسخ داده شده است.

3- در همه­ی آثار تألیف شده در موضوعات مورد بحث یا از اساس به اصل شبهه اشاره نشده و یا اگر هم اصل شبهه بیان شده باشد به نام قائلان و ذکر مأخذ آن­ها اشاره نشده است، بلکه صرفاً با عناوینی مبهم مانند: برخی مخالفان، مارکسیستها و کمونیستها به طرح اجمالی شبهه بسنده شده است. این امر موجب گردیده تا موارد مورد تأکید در کلام شبهه­پردازان پوشیده بماند. لیکن در این تحقیق سعی شده شبهه­پردازان با نام و نشان شناسایی شوند و عین کلام آنها با ذکر منبع نقل شود و پاسخها کاملاً معطوف به نکات مورد تأکید آنها در شبهه باشد.

4- در اکثر آثار پیشین، پاسخ­ها به طور عام و ناظر به شبهات وارده بر کل اسلام است؛ در حالی که در این تحقیق سعی شده حتی الامکان پاسخ­ها بر محور قرآن باشد.

5- پاسخ­های مطرح شده توسط دیگران عمدتاً بر اساس مبانی دینی و یا کاملاً درون دینی است و مخاطب مخالف دین را قانع نمی­سازد؛ لیکن در این تحقیق سعی شده بر اساس مبانی عقلی و عقلایی به رفع شبهه مبادرت شود تا مخاطب با هر دین و عقیده­ای و یا حتی مخاطب بی­دین را قانع سازد.

6- بسیاری از پاسخ­های مطرح شده در آثار دیگر، نقضی است و پاسخ نقضی اصل شبهه را برطرف نمی­کند؛ اما در این تحقیق تلاش شده به روش نقضی به شبهات پاسخ داده نشود.

7- در بسیاری از پاسخ­های ارائه شده توسط دیگران سعی شده از طریق مقایسه آموزه­های قرآن با قوانین کتب آسمانی دیگر به دفاع از قرآن مبادرت شود؛ در حالی که این نوع پاسخ نه مخاطبان سکولار را قانع می­سازد و نه اصل شبهه را برطرف می­نماید.

8- مطالبی که در جهت رفع شبهه­ی غیراخلاقی بودن در آثار دیگر به چشم می­خورد، مجمل است و همه­ی ابعاد شبهه یا اشکالات احتمالی را پوشش نمی­دهد؛ در حالی که این تحقیق بر آن است تمام اشکالات احتمالی­ای را که پیرامون هر پاسخ ممکن است به ذهن برسد، بازگفته و برطرف سازد.

9- در سایر آثار عموماً سبک بیان به صورت جدلی و در بعضی مواقع توهین­آمیز است؛ اما در بیان این تحقیق به هیچ رو کلام توهین­آمیز گفته نشده و تا حد امکان نیز ازخطابه و جدل پرهیز شده است.

10- برخی از شبهاتی که در این تحقیق بررسی شده، به تازگی مطرح شده­اند و تا کنون پاسخی به آنها داده نشده است و نیز سعی شده به شبهات تکراری نیز پاسخ­هایی نو داده شود.

در این تحقیق شبهات اخلاقیِ مطرح شده درباره قرآن در سه محور اهانت، تبعیض و خشونت دسته بندی شده و علاوه بر تقریر کامل هر شبهه، پاسخ­ها نیز به گونه مناسبی از یکدیگر تفکیک شده است.

مراد از شبهه در اینجا سؤالی است که جنبه­ی تنقیصی و خرده گیری بر آموزه های قرآن یا تفسیر سنتی از آنها داشته باشد.

مقصود از اخلاق، اخلاق سکولار یا اخلاق عرفی است که مستقل از دین و یا مقدم بر آن است. در این معنا هنجارها و ارزش های اخلاقی اعتبار و حجّیت خود را از شهود عقلانی و یا توافق عقلاء کسب می کنند؛ نه از اراده و حکم شارع.

طرفداران اخلاق سکولار که قائل به استقلال دین و اخلاق از همدیگر یا تقدم اخلاق بر دین هستند، عقل مستقل منهای شرع و دین و نیز سیره عقلاء و خردمندان را ملاک و میزان اخلاق می­دانند.از دیدگاه آنان آموزه­های دینی می تواند در معرض نقد عقلانی و اخلاقی قرار گرفته و عقلاً و اخلاقاً قابل ارزیابی است و اگر آموزه­های دینی با هنجارهای عقلانی و هویت انسانی و ‌عقل و عرف عقلا سازگار نباشد، غیراخلاقی به شمار می­آید.

از آنجا که شبهه افکنان، آموزه­های قرآنی را با اخلاق عرفی سنجیده و آنها را غیراخلاقی قلمداد کرده­اند، لازم است تا پاسخ آنها در همان ترازو و بر اساس همان ملاک­ها داده شود؛ اما در این میان نباید از معیار مهم عرف و فرهنگ جامعه در عصر نزول هم غافل شد،‌ چرا که این مقوله نیز از مؤلفه­های مهم و مؤثر در فهم صحیح آیات قرآن است.

باورها و احکام دینی موجود در عالم لوح محفوظ و قرآن کریم یا «خردپذیرند» و یا «خردگریز» و به هیچ­وجه «خردستیز» نیستند. در «شریعت در عالم ثبوت» احکام خردستیز وجود ندارد و ساحت مقدس خداوند از جعل و صدور چنین احکامی منزّه است؛ چرا که خدا «حکیم» است و حکیم کسی است که کارهای او هنجارهای عقلانیت را نقض نمی­کند.

به بیان دیگر،‌ جعل و صدور حکم خردستیز از سوی یک قانون گذار با به خاطر جهل اوست یا به خاطر نیاز، یا به خاطر خودخواهی، ‌منفعت­پرستی، ترس، ظلم و سایر رذایل اخلاقی؛ اما از آنجا که ساحت مقدس خداوند از این نقایص و رذائل منزه است، شریعت در مقام ثبوت (لوح محفوظ = قرآن کریم) فاقد احکام خردستیز و غیرحکیمانه است.

پس آموزه­ها و احکام موجود در قرآن یا خردپذیرند و یا خردگریز. خردگریز بودن باورها و احکام دین به معنای آن نیست که عقل درباره ی آنها قضاوتی دارد؛ لیکن از آن فرار می­کند؛ بلکه بدان معناست که این گونه باورها و احکام دینی تن به داوری عقل نمی­دهند و اساساً عقل درباره­ی آنها قضاوتی ندارد. جهت آن این است که به باور برخی آن احکام از مصالح و مفاسدی نشأت می­گیرند که کشف و درک آنها از طریق عقل مستقل از نقل، ممکن نیست و باید در پذیرش آنها تعبّد داشت. اما واقعیت آن است که چنین احکامی ناشی از قرارداد و اعتبار است و قرارداد و اعتبار مبتنی بر جعل فردی یا جمعی است. قراردادها نیز می تواند به گونه های مختلفی باشند و در عین حال، با عقل مخالفتی نداشته باشند. مراد از عقل در این تحقیق عقل عملی است یعنی قوه­ی مدرکه حسن و قبح افعال.

بسیاری قراردادهای عقلاء را شرعی نمی شمارند؛ مگر آن که شرع آنها را امضاء کرده باشد؛ ولی بعضی دیگر آنها را تا جایی که از شرع ردعی بر آن نقل نشده باشد، معتبر می دانند. ایشان در مقام تعلیل این نظر می­گویند:

اولاً، وجود احکام امضایی در شریعت اسلام و وفور آن در مقایسه با احکام تأسیسی بیان­گر این حقیقت است که اسلام قواعد عرفی موجود را امضاء نموده است؛

ثانیاً، در روایتی آمده است: «ما رَأهُ المُسلِمونَ حَسَناً فَهُو عِندَاللهِ حَسنٌ»؛

ثالثاً، اتفاق عقول کثیره نشانه موافقت سید العقلاء و شرع است و هر بنایی که عقلا می­گذارند، شریعت هم آن را درست می­داند.

رابعاً، اگر عرف عقلاء از نظر اسلام مردود تلقّی می­شد، باید در اسلام به وضوح اعلام و بیان می­گردید.

اگرچه در مبنای حجت دانستن سیره عقلاء بدون نظرشارع گفتگوها و اختلاف نظرهایی مطرح است و دلایل موافق و مخالفی بر آن اقامه شده است؛ لیکن از آنجا که مطالب این تحقیق بر پایه اقناع مخاطب غیرمسلمان پی­ریزی شده است و نگاهی برون دینی و عقلانی به مباحث دارد، یکی از مبانی پاسخ به شبهات را همین سیره عقلاء قرار داده است.

به نظر می­رسد شبهه­ی غیر اخلاقی بودن آموزه­های قرآنی از چند دسته عوامل ناشی شده است:

یکی از آنها عوامل متن شناختی است. بی­توجهی به قرینه­های کلامی و غیر کلامی از مهم ترین آنهاست؛ نظیر: بی توجهی به عواملی چون زبان قرآن، سبک قرآن، سیاق قرآن، آیات متّحد الموضوع، شأن گوینده قرآن، جایگاه مخاطب قرآن، زمان نزول قرآن، جغرافیای نزول قرآن، و فرهنگ عصر نزول

دوم، عوامل فرامتنی، نظیر عملکرد ناصواب حاکمان اسلامی یا دشمنی و غرض ورزی نسبت به آموزه های اسلامی و قرآنی است.

سه دسته از شبهاتی که در این تحقیق بررسی شده اند، از این قرار است:

الف. شبهات اهانت آمیز بودن برخی آموزه های قرآنی؛ نظیر شبهه غیراخلاقی بودن اهانت به مخالفان در تعابیر لعن و نفرین قرآن؛ شبهه غیراخلاقی بودن اهانت به غیر مسلمانان در حکم نجاست آنها؛ شبهه غیراخلاقی بودن اهانت به غیرمسلمانان در حکم عدم دوستی با آنها.

ب. شبهات مربوط به اتهام تبعیض آمیز بودن برخی آموزه های قرآنی؛ مانند شبهه غیراخلاقی بودن تبعیض در تأییدبرده­داری، شبهه غیراخلاقی بودن تبعیض در هدایت و گمراهی انسان­ها، شبهه غیراخلاقی بودن تبعیض در تقسیم روزی، شبهه غیراخلاقی بودن تبعیض در مراتب و درجات، شبهه غیراخلاقی بودن تبعیض و اهانت نسبت به اهل کتاب در قانون جزیه، شبهه غیراخلاقی بودن تبعیض در قانون تعدّد زوجات، شبهه غیراخلاقی بودن تبعیض در ازدواج زنان مسلمان با مردان غیرمسلمان

ج. شبهات مربوط به اتهام خشونت­آمیز بودن برخی آموزه­های قرآنی؛ مثل شبهه غیراخلاقی بودن خشونت در حکم جهاد، شبهه غیراخلاقی بودن خشونت در حکم مرتد، شبهه غیراخلاقی بودن خشونت در مجازات­های اخروی، شبهه غیراخلاقی بودن خشونت در مجازات­های دنیوی، شبهه غیراخلاقی بودن خشونت در فرمان ذبح اسماعیل(ع)، شبهه غیراخلاقی بودن قتل فرد بی گناه به دست خضر(ع).