سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مدهامّتان: علوم و معارف قرآن و حدیث

گفتمانی قرآنی درباره معنای «ذوی القربی» و موارد مشابه در قرآن

در این گفتمان درباره مراد از «ذی القربی» و موارد مشابه آن یعنی «ذوی القربی، اولی القربی و اقربین» در قرآن بحثی میان من و یکی از دانشجویان در گرفته است که اینک جهت تضارب آراء منعکس می کنم.

y: سلام استاد

 me: سلام

y: شما فرمودید: «این توضیحاتی را که شما راجع به سبک آیات دادید، بی فایده است». فکر نکنم چندان هم بی فایده باشد.

 me: چرا، اینها برای غرض ما هیچ مناسبتی ندارد و ارزش علمی ندارد. همان طور که عرض کردم، شما فقط این معنا را ثابت کنید که ذی القربی مطلق خویشان است. برای آن هم از سیاق های مشابه استفاده کنید. یعنی سیاق هایی که نیازمندان یعنی ذی القربی، یتامی، مساکین و ابن سبیل به هم عطف شده اند، مثل آیه انفال.

y: چرا استاد به نظر می رسد، بی ارزش نباشد. چرا که شما فرموده اید که در تمام آیات حاوی ذی القربی و واژگان مشابه آن، مراد مطلق خویشان مخاطبان آیه است؛ اما اگر دقت کنیم ملاحظه می کنیم که در آیاتی که گزارشی می دهند، مراد، خویشان افراد ذکر شده در آیات است؛ نه خویشان مخاطبان.

me: حال به فرض هم چنین باشد، چه نتیجه دارد؟ شما از سیاق های مشابه استفاده کنید. در سیاق های مشابه قصه یکی است. لزومی ندارد که هر چه ذی القربی در قرآن آمده است، بررسی شود. فقط مواردی را بررسی کنید که نیازمندان به هم عطف شده اند. یا گفته شده است، به نیازمندان کمک مالی کنید.

y: فایده ی آن استاد، اگر چه در مورد آیه ی انفال به چشم نخورد، اما برای آیه ی 7 حشر برای خودم جالب بود. چرا که اول فکر می کردم، در آنجا هم مراد، خویشان مخاطبان باشد؛ اما با این بررسی به نظر می رسد که مراد، خویشان پیامبر باشد. نظر شما چه می باشد؟

 me: در هیچ آیه از آیات قرآن مراد خویشان پیامبر نیست. به چه دلیل در سوره حشر مراد خویشان پیامبر است؟

y: به دلیل همین سبکی که عرض کردم . مثلاً در آنجایی که خداوند می فرماید: هیج کس بار گناه فرد گنهکار را حمل نمی کند، اگر چه خویشش باشد، در این سبک، دیگر منظور خویشان مخاطبان آیه نیست؛ بلکه خویش آن فرد ذکر شده در آیه می باشد. در آیه ی 7 حشر نیز نه امری به مخاطبان شده است و نه غیر مستقیم به کاری امر شده اند که مراد خویشان آنها باشد؛ بلکه مطلبی جهت اطلاع به مخاطبان بیان شده و در این بیان به دلیل همان سبکی که عرض کردم، خویشان فرد ذکر شده در آیه مراد است؛ یعنی پیامبر.

me: این توجیهات برای من قابل فهم نیست. به علاوه به نظر می رسد، هیچ مفسری هم سخن شما را نگفته باشد. چطور وقتی نه خطاب به پیامبر است و نه اضافه به او شده است، باز مراد خویشان پیامبر است؟ نکند، می فرمایید، یتامی و مساکین و ابن سبیل هم سادات هستند؟ اگر ذی القربی خویشان پیامبر است، پس به چه دلیل آن سه دیگر متعلق به پیامبر نباشد؟

بعد اگر آنها متعلق به پیامبرند، آیا معقول است، تمام ثروت های عمومی به ایشان تعلق داشته باشد و مردمان دیگر هیچ نصیبی نداشته باشند؟

به علاوه سیاق آیه انفال و آیه حشر شبیه یکدیگرند. حال به چه دلیل ذوی القربی در یکی خویشان پیامبر است؛ اما در دیگری نیست.

آیا معنا دارد، در عین حالی که کلام الهی را فصیح و بلیغ می خوانیم، ذوی القربی را به معنای خویشان پیامبر دارای بلاغت بدانیم؟ اگر خداوند بخواهد شسته و پوست کننده بفرماید، خویشان پیامبر(ص) باید چگونه بفرماید؟ آیا جز این است که باید یا خطاب به شخص پیامبر باشد یا به او اضافه شده باشد؟

 y: اینکه هیچ مفسری حرف مرا نزده دلیل نمی باشد که حرف اشتباه باشد. منظور من هم این نیست که یتامی و ... سادات هستند. بلکه خویشان عطف شده خویشان پیامبر، و دیگر افراد عطف شده، نیازمندان دیگرند. جهت آن هم این است که در جاهایی که به مخاطبان امر می کند که به خویشان نیازمندتان کمک کنید، بعد به یتیمان و ... عطف می کند، در آنجا به این معنا نیست که یتیمان و ... هم خویشان مخاطبان باشد؛ بلکه مراد از یتیم و... نیازمندان غیر از خویشان نیازمند مخاطبان است.

 me: آیا وقتی خطاب به عموم مسلمانان گفته می شود، فیء مال ذی القربی و ... است، جز این فهمیده می شود که مراد خویشان خودشان است، نه خویشان خصوص پیامبر؟

واقعاً شما چه دلیل روشنی دارید که مراد از ذی القربی در آیه حشر خویشان پیامبر است؟ آیا خطاب به پیامبر است؟ آیا اضافه به پیامبر شده است؟

به علاوه آیا این امتیازی برای خویشان پیامبر است یا نه؟ اگر امتیاز برای خویشان پیامبر باشد، با آیه «ما اسئلکم علیه من اجر» چطور می سازد؟ آیا این تناقض نیست که پیامبر از سویی بفرمایید، من چیزی برای خودم نمی خواهم و بعد بگوید، پول به خویشانم بدهید؟ آن هم یک پول قلمبه. فیء در تعریف فقهاء تمام اموال عمومی مثل معادن نظیر نفت می شود.

بعد این خویشان پیامبر چه کسانی اند؟ آیا خصوص ائمه یا سادات؟

بعد به چه جهت داده شود؟ آیا برای رفع نیاز یا جهت دیگر؟

یعنی واقعاً سخنی که شما می فرمایید، به قدری لوازم باطل دارد و مشکل آفرین است که قابل شمارش نیست.

 y: چنان که عرض کردم به پیامبر اضافه شده است؛ اما اینکه فلسفه ی آن چه می باشد، هنوز جای فکر بیشتری برای من دارد. در 7 حشر گفته نشده است که چیزی به خویشان پیامبر بدهید؛ بلکه گفته شده است که این اموالی را که شما جنگی بابت آن نکرده اید، متعلق به پیامبر، خویشانش و نیازمندان دیگر است تا ثروت دست یک عده نباشد و پیامبر بنا به تشخیصشان به نیازمندان به ترتیب اولویت ذکر شده در آیه بدهند. اما باز باید فکر کرد.

me: اگر به پیامبر اضافه شده است، کجاست، آن ضمیری به پیامبر بر می گردد؟ بالاخره اضافه یا به اسم ظاهر است یا به ضمیر. در این آیه که هیچ کدام نیست.

فلسفه آن نیز از سیاق آیه مشخص است. تعابیری مثل «لکی لا یکون دولة بین الاغنیاء منکم» نشان می دهد که وجه اشتراک آنها نیازمندی است.

 y: آیا در همان آیه ای که راجع به قیامت بود اضافه ای صورت گرفته بود که متوجه شدیم مراد، خویش فرد مذکور در آیه است یا از سبک آن فهمیدیم؟

 me: کدام آیه؟

y : فاطر، 113 توبه و 106 مائده در هیچ کدام اضافه ای صورت نگرفته؛ اما از سبک بیان متوجه می شویم که مراد، خویشان افراد ذکر شده در آیه است.

 me: خود آیه را بیاور

 y: وَ لَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى‏ وَ إِن تَدْعُ مُثْقَلَةٌ إِلىَ‏ حِمْلِهَا لَا یحُْمَلْ مِنْهُ شىَ‏ْءٌ وَ لَوْ کاَنَ ذَا قُرْبىَ إِنَّمَا تُنذِرُ الَّذِینَ یخَْشَوْنَ رَبهَُّم بِالْغَیْبِ وَ أَقَامُواْ الصَّلَوةَ وَ مَن تَزَکىَ‏ فَإِنَّمَا یَتزََکىَ‏ لِنَفْسِهِ وَ إِلىَ اللَّهِ الْمَصِیرُ(18)

مَا کاَنَ لِلنَّبىِ‏ِّ وَ الَّذِینَ ءَامَنُواْ أَن یَسْتَغْفِرُواْ لِلْمُشْرِکِینَ وَ لَوْ کَانُواْ أُوْلىِ قُرْبىَ‏ مِن بَعْدِ مَا تَبَینَ‏َ لهَُمْ أَنهَُّمْ أَصْحَابُ الجَْحِیمِ(113)

یَأَیهَُّا الَّذِینَ ءَامَنُواْ شهََادَةُ بَیْنِکُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ حِینَ الْوَصِیَّةِ اثْنَانِ ذَوَا عَدْلٍ مِّنکُمْ أَوْ ءَاخَرَانِ مِنْ غَیرِْکُمْ إِنْ أَنتُمْ ضَرَبْتُمْ فىِ الْأَرْضِ فَأَصَابَتْکُم مُّصِیبَةُ الْمَوْتِ تحَْبِسُونَهُمَا مِن بَعْدِ الصَّلَوةِ فَیُقْسِمَانِ بِاللَّهِ إِنِ ارْتَبْتُمْ لَا نَشْترَِى بِهِ ثَمَنًا وَ لَوْ کاَنَ ذَا قُرْبىَ‏ وَ لَا نَکْتُمُ شهََادَةَ اللَّهِ إِنَّا إِذًا لَّمِنَ الاَْثِمِینَ(106)

me: این مواردی که نقل کردید، ضمیری دارد که به ما قبل بر می گردد: در «وَ لَوْ کاَنَ ذَا قُرْبىَ» ضمیر هو در «کان» به ما قبل بر می گردد و با محل بحث ما که چنین ضمیری در آنها نیست، تفاوت دارد. آیه بعدی هم چنین است: در عبارت «وَ لَوْ کَانُواْ أُوْلىِ قُرْبىَ» ضمیر واو در این آیه به ما قبل بر می گردد. در حالی که نه در آیه انفال و نه در آیه حشر چنین ضمیری وجود ندارد.

این در حالی است که آیه حشر خطاب به مسلمانان است. ضمایر خطاب را در این عبارات آیه ملاحظه کنید: کَیْ لا یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ اْلأَغْنِیاءِ مِنْکُمْ؛ وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدیدُ الْعِقابِ.

همه این ضمایر خطاب به مسلمانان است؛ لذا ذی القربی هم خطاب به مسلمانان است. اگر خطاب به مسلمانان گفته شود، مالی را به خویشان بدهید، یعنی به خویشان خودتان که البته نیازمندند، بدهید؛ نه خویشان پیامبر.

y: استاد متشکر از راهنمایی شما. به این مسأله توجه نکرده بودم. ببخشید وقتتان را گرفتم. اگر امری ندارید، مزاحمتان نمی شوم.

me: در پناه حق باشید.


روش تفسیر تاریخی در بوته نقد(7)

به هر حال قرآن به عنوان کتاب تدوین با کتاب تکوین و هستی از تناسب و هماهنگی خاصی برخوردار است. شما ببینید که چگونه دریا در کنار خشکی و بسیاری از مجموعه های ناهمگون در کنار هم قرار گرفته اند؛ ولی اگر خوب دقت شود به خوبی ظاهری می شود که این ها همه هماهنگ و با نظم خاصی در کنار یک دیگر قرار گرفته اند و یک اکو سیستم را ایجاد کرده است.

اما تفسیر موضوعی قرآن نیز از همین مشکل رنج می برد. اگر قرار بود که قرآن بر پایه موضوعات به دسته بندی و بیان و تبیین مطلب و مساله بپردازد خود این کار را می کرد ولی خداوند این سفره را با این همه تنوع و رنگارنگی آفریده و در کنار هم قرار داده است. این همانند سفره های رنگارنگ خوراکی هاست که می اندازند و از همه نوع غذا و خوراکی ها انباشته است و هر کس به هر چیزی که میلش می کشد کشش پیدا می کند و بهره می برد. قرآن هم مأدبه الاهی است که هر کس بر سر این سفره رنگین و متنوع نشسته و بهره برداری می کند.

نقد: اگر مطالعه و تفسیر قرآن طبق مصحف کنونی مأدبه الهی را فراهم می کند، مطالعه و تفسیر به ترتیب نزول نیز چنین است و لذا به موجب آن نمی توان گفت که پس تفسیر به ترتیب نزول ناصواب است. ظاهراً نویسنده تمثیل مأدبه را زده است تا تفسیر موضوعی را رد کند؛ اما به هر حال، با تمثیل که نمی توان منکر سودمندی تفسیر موضوعی شد. به هر حال، تفسیر ترتیب نگریستن به قرآن از یک زاویه و تفسیر موضوعی نگریستن به آن از زاویه دیگری است و هر کدام به جای خود دستاوردهایی دارد که در دیگری نیست.

یکی از ناقدان تفسیر ترتیب نزول می گوید: باید در باره برخی از استحسانات گفت که برخی از این حرف ها برای منبر به درد می خورد. برای من این سئوال مطرح بوده است که آیا دستور تحریم خمر این گونه بوده است که از ضعف به شدت گراییده است؟ در تحقیقاتی که روی روایات باب انجام دادم، این برایم قطعی نشده و در برخی به قطع رسیده ام که این گونه نبوده است. مثلا در بحث تحدی همه بر این باورند که خداوند در تحدی از شدت به ضعف توجه داشته است. اول آمده گفته اگر می توانید مانند قرآن بیاورید و سپس گفته است اگر نمی توانید دست کم ده سوره مثل آن بیاورید و در نهایت گفت اگر نمی توانید دست کم یک سوره ای بیاورید و از هر کس که خواستید کمک بگیرد. وقتی بررسی کردم ثابت شد که این گونه نیست. دوستان نظریه پرداز ما در تفسیر به حسب نزول به این توجه می دهند که دستاورد این نظریه در حوزه روش و برنامه ریزی خود را نشان می دهد؛ در حالی که چنین چیزی ثابت نیست. یعنی مبنا ثابت نشده است تا این رو بنا بر آن بناگذاری شود.

 نقد: به درستی روشن نیست که کشف ایشان چه بوده است؛ اما آنچه از ترتیب نزول آیات مربوط به تحریم خمر دانسته می شود، این است که نخست نازل شده، زیان خمر از سودش بیش تر است؛ سپس نازل گرده، به هنگام نماز مست نباشید و سر انجام نازل شده، از شرب خمر به طور مطلق پرهیز کنید. این یک سیر از لینت به شدت را آشکار می کند. البته از ترتیب آیات مربوط به تحدی چنین استفاده ای نمی شود. منتها به موجب آن نمی توان گفت که توجه به ترتیب نزول آیات متحد الموضوع هیچ منفعتی ندارد.

البته برخی از دوستان مسأله را به گونه دیگری حل می کنند و می گویند وقتی ما از بهره مندی از روش رسول الله و قرآن سخن می گویم، ایجاد بستر و زمینه های فرهنگی است. یعنی بیاییم روش پیامبر (ص) را در تمدن سازی و تحول فرهنگی به دست آوریم. اگر این گونه شد می توانیم از زمینه های فرهنگی برای پذیرش احکام از سوی امت اسلام که پیش از این امی و بی سواد یعنی بی قانون بوده پرده برداریم. این دیگر بحثی که در تحدی و آیات خمر گفته ایم، نیست؛ بلکه سخن نو و تازه ای است که درست هم می باشد.

? بازگشت تفسیر به مسیر اصلی

اما دکتر جعفر نکونام بر این باور است که نظریه تفسیر بر پایه ترتیب نزول، این فرصت را فراهم می آورد تا تفسیر قرآن به مسیر اصلی خود باز گردد.

وی که در نشست تخصصی «نقد و بررسی نظریه تاریخ گذاری قرآن؛ احراز ترتیب نزول قرآن کریم» سخن می گفت با اشاره به روش های تفسیر کنونی گفت: آیات هر سوره حول یک موضوع نیست تا بتوانیم به وحدت موضوعی سوره ها قائل شویم؛ زیرا در هر سوره از سوره های قرآن، موضوعات مختلف و پراکنده ای مطرح شده است که با توجه به نیازهای زمان و مکان و رویدادها نازل شده اند. از این رو سخن گفتن از وحدت ساختاری و موضوعی سوره های بی معناست. همین مشکل بنیادین موجب شده است که برخی آیات را بدون آن که کم ترین ربطی با آیات قبل داشته باشند، به گونه ای توجیه می کنند تا این ارتباط ظاهر شود و این گونه است که می گویند، چون آن سوره با فلان مطلب خاتمه یافت، این سوره با این مطلب شروع شده است؛ در حالی که این ها همه تخیل است و چنین مناسبت هایی را میان تمام سوره ها می توان بیان کرد.

وی گفت: به جای آن که تفسیر ترتیبی کنونی را مراعات کنیم و بخواهیم آیات غیر مرتبط را به هر طور ممکن ربط دهیم، بهتر است، آیات را بر پایه نزول مرتب کنیم و به تحلیل و تفسیر آیات بپردازیم. اگر این شیوه پیروی شود، دیگر نیازی نیست تا برای تبیین دو آیه ای که ربطی به هم ندارند، در پی حکمت و فلسفه قرار گرفتن آن ها باشیم. اصولاً هیچ فلسفه و حکمتی در این جا نیست تا بخواهیم آن را کشف کنیم.

وی در پاسخ به این پرسش که آیا تفسیر بر پایه ترتیب نزول بدعت نیست و آیا از مشروعیت برخوردار می باشد، گفت: بدعت آن است که یک سنت سیئه ای را به جای سنت حسنه ای ترویج دهیم؛ اما ما که قصد نداریم، روش تفسیر موجود را با فرض این که یک سنت حسنه است، از میان ببریم. به هر حال آن روش تفسیر هم طرفدارانی دارد و آن سنت را همچنان زنده نگاه می دارند؛ علاوه بر این که این ثابت نیست که روش تفسیر قرآن طبق مصحف کنونی یک سنت توقیفی مورد تأیید پیامبر اسلام(ص) و ائمه(ع) است؛ چون پیامبر اسلام(ص) به علی(ع) فرمود: قرآن را به ترتیب نزول تألیف کند و آنگاه که امام زمان ظهور کند، مصحف امام علی(ع) که بر خلاف مصحف موجود است، رایج می گرداند. بی تردید اگر ترتیب مصحف کنونی بدعت و بر خلاف نظر پیامبر اسلام(ص) نباشد، امام زمان(ع) را برنمی دارد.

دکتر نکونام بهترین روش تفسیری را تفسیر تاریخی برشمرد و با انتقاد از روش های تفسیری دیگر گفت: یکی از فائده های این روش آن است که بسیاری از تفسیر به رأی هایی که در تفسیر راه می یابد، از میان می رود. تفسیر عرفانی و یا فقهی و یا فلسفی نوعی تفسیر به رأی است.

وی با اشاره به معناشناسی دقیق واژگان و تعابیر قرآنی به عنوان یکی دیگر از آثار تفسیر بر پایه نزول گفت: معناشناسی دقیق مفردات و اصطلاحات قرآنی از آثار این روش است؛ چون در این روش تفسیری به همان معنای معهود عرب عصر نزول توجه می شود؛ نه مفاهیم که از رهگذر علومی مثل عرفان و فقه و فلسفه و مانند آن به ذهن های راه یافته است.

او افزود: عموم و اطلاق معنای الفاظ قرآن در حدی است که معهود مخاطبان قرآن در زمان نزول بوده است و فراتر از آن را در بر نمی گیرد. بر این اساس، آنچه در علم اصول به عنوان اصالت العموم و اصالت الاطلاق مطرح است و از رهگذر آن مفاهیم را قصد می کنند که معهود عرب عصر نزول نبوده است، رهزنی می کند. ما باید ببینیم چه معنایی در ذهن مخاطب قرآن است؛ نه آن که مستقل از آن به عموم ها و اطلاق هایی قائل بشویم که هرگز به ذهن مخاطب قرآن نرسیده است.

 برای مثال، «علم» در آیات قرآن  به معنای علم فیزیک و یا شیمی نیست تا بگوییم که این علوم در نظر خداوند از ارج و قرب برخوردارند و اهمیت و ارزش دارند. در آیات قرآن هر گاه از علم سخن به میان آمده، همان «علم به کتاب آسمانی» است.

 مراد از «قلم» هم در قرآن هر قلمی نیست؛ بلکه قلمی است که معهود عرب عصر نزول بوده و آن عبارت از قلمی بوده است که نزد اهل کتاب می دیدند و با آن کتاب آسمانی خود تورات را می نوشتند. به همین رو در آیات قرآن «قلم» دارای ارزش است و به آن سوگند خورده می شود.

مراد از «امی» نیز در قرآن مطلق بی سوادی نیست؛ بلکه مراد کسی است که به کتاب آسمانی آشنایی نداشت؛ به همین رو «امی» در مقابل «اهل کتاب» به کار رفته است.

وی افزود: ما باید مبانی خود را در تفسیر قرآن منقح کنیم؛ زیرا بسیاری از مبانی سنتی درخور نقد است. برای مثال این که قائل باشیم، یک آیه یا یک جمله در عین پیوستگی لفظی و محتوایی به قبل یا بعد نزول مستقلی داشته است، قابل دفاع نیست. این که ما آیات و جملاتی از قرآن را در عین حالی که با الفاظ غیر صدارت طلب آغاز شده، دارای نزول مستقل می دانیم، مردود است؛ زیرا خداوند به زبان عرب سخن گفته است و در زبان عربی هرگز کلام مستقلی را نمی توان یافت که با الفاظ غیر صدارت طلب آغاز شده باشد. برای مثال، در هیچ یک از اشعار یا خطب عرب هیچ سخن مستقلی با واو عاطفه شروع نشده است؛ براین اساس نمی توان گفت که آخرین آیه نازله آیه «واتقوا یوما ترجعون فیه الی الله» است.

دکتر نکونام در پاسخ این پرسش که آیا اگر ترتیب کنونی چینش سوره ها توقیفی نبود، باید مورد اعتراض ائمه(ع) قرار می گرفت، گفت: اعتراض ائمه(ع) باید چگونه باشد؟ آیا این که امام علی(ع) مصحفش را به ترتیب نزول نوشت و به مردم عرضه کرد، دلیل مخالفت او با ترتیب مصحف کنونی نیست؟ آیا این که آورده اند، وقتی امام زمان ظهور کند، مصحف موجود را منسوخ می کند و مصحف امام علی(ع) را که بر خلاف ترتیب موجود است، رایج می کند، اعتراض به ترتیب موجود نیست؟

البته اعتراض ائمه(ع) مؤثر واقع نشد و لذا پی گیری آن موجه نبود. امام علی(ع) وقتی هم به خلافت رسید، نمی توانست، با بدعت های خلفاء مبارزه کند. مبارزه با پاره از بدعت ها موجب شد، چند جنگ بر ضد او بر پا شود. لذا آن حضرت با برخی بدعت ها بنابر مصالحی کنار آمد. برای مثال، وقتی فرمود: نماز تراویح را به جماعت نخوانید، صدای واعمرای مردم بلند شد. آن حضرت هم کوتاه آمد. زمانی که به آن حضرت در زمان خلافتش گفتند که چرا مصحف خود را عرضه نمی کنی؟ فرمود: اکنون نباید به قرآن حمله شود و با این سخن خود اشاره کردند که اگر من بخواهم مصحف خود را به جای مصحف موجود رایج کنم، خود قرآن نابود می شود.

وی گفت: بر این باور نیستم که این قرآن کنونی با این ترتیب در چینش سوره ها هدایت کننده نیست؛ بلکه می گویم آن هم هدایت کننده است؛ ولی اگر به ترتیب نزول باشد، هدایتش افزون تر است.

این نظریه پرداز گفت: هدف ما این نیست که قرآن را به شرایط زمان و مکان محدود سازیم؛ بلکه می خواهیم به مقاصد واقعی آیات قرآن دست پیدا کنیم و دست یابی به آن در تفسیر تاریخی بسیار آسان است. برای نمونه برخی بر پایه روش سنتی در معنای آیه «ان ربک احاط بالناس» (اسراء، ??) گفته اند که مراد از «الناس» مسلمانان هستند؛ حال آن که این آیه در مکه نازل شده و «الناس» در آنجا به مشرکان مکه ناظر است.

? رویکردی جدید برای فهم قرآن

در هر حال برخی بر این باورند که باید ظرفیت های نظریه را در نظر گرفت و در نقد آن شتاب نکرد؛ زیرا نظریه تفسیر به حسب نزول، تلاشی است تا در قرآن تدبر شود و فهم جدیدی از آیات ارایه گردد. به این معنا که این نظریه با همه کم و کاستی هایی که دارد، از ظرفیت خوبی برای ارایه زاویه دیدی تازه به پژوهشگران برخوردار است. شواهد تاریخی هم به نفع نظریه وجود دارد و ما می بینیم کسانی که حتی به تفسیر ترتیبی سنتی عمل می کرده اند، در مواردی به روش تفسیر بر پایه نزول پای بند بوده اند.

وی از نظریه پردازان خواست تا در تحریر مسأله دقت کامل مبذول دارند و از افتادن در حوزه های بیرون نظریه پرهیز کنند. مدافعان بر این باورند که تحریر دقیق مسأله و نیز مشخص کردن جغرافیا و گستره نظریه می تواند نظریه را از بسیاری از اشکالاتی که فعلا با آن درگیر است، رهایی بخشد.

? اختلاف میان نظریه پردازان

با این حال نمی توان از این امر چشم پوشید که میان نظریه پردازان این حوزه اختلافات صریح و روشنی است که باعث شگفتی بسیاری شده است. از نکات شگفت انگیز و جالب نظریه پردازان این نظریه این است که دو نظریه پرداز در دو سوی نظریه قرار می گیرند.

از سویی حجه الاسلام و المسلمین بهجت پور شیوه سنتی را پی گرفته و با با پذیرش وحدت موضوعی و ساختار سوره های قرآن بر مبانی اصولی تاکید می ورزند و در سوی دیگر این نظریه دکتر نکونام قرار دارند که نه تنها با وحدت موضوعی سوره ها مخالفت می ورزند؛ بلکه برخی از مبانی اصولی را به کناری نهاده و قواعد اصولی چون اطلاق و عموم را زیر سئوال می برد. البته در حقیقت این دو نظریه پرداز در ترتیب نزول و بهره گیری از آثار و فواید آن با هم متحد هستند.

حجه الاسلام و المسلمین سید حسن جواهری نویسنده کتاب های پرسمان علوم قرآن و جستاری در وحی و نزول قرآن، با اشاره به ادعای نظریه پردازان تفسیر با پایه نزول گفت: تفسیر ترتیب نزولی دستاورد قابل توجهی در بر ندارد. به علاوه این نظریه از جهات مختلف ابهام دارد و آن تاکنون نتوانسته است در قالب قابل قبولی ارایه شود.

نقد: این سخن که تفسیر به ترتیب نزول دستاورد قابل توجهی ندارد، ناصواب است و عدم اهتمام وی به چنین تفسیری او را با دستاوردهای فراوان آن آشنا نساخته است. البته این صحیح است که ابهاماتی در چنین شیوه تفسیری وجود دارد؛ اما صرف وجود ابهامات مانع از اهتمام به آن نیست.

وی با اشاره به تغییر در روش تفسیر با توجه به ترتیب نزول گفت: اگر مقصود تغییر در شاکله تفسیر است، به طوری که به تغییر در ترتیب کنونی مصحف انجامد، از سوی اهل بیت (ع) منع شده است و حضرت امیر مومنان (ع) در این باره فرموده است که لایهاج القرآن من بعد؛ از این پس در قرآن تغییر رخ نمی دهد.

نقد: چنان که پیش تر گفته شد، چیزی که در روایت مذکور منع شده است، رواج مصحفی دیگر به جای مصحف کنونی است؛ اما تفسیر قرآن به ترتیب نزول نه تنها منع نشده است؛ بلکه سیره ائمه(ع) چنین بوده است و ذکر ناسخ و منسوخ قرآن مبنایی جز اعتنا به ترتیب نزول قرآن ندارد.

این پژوهشگر قرآنی گفت: اگر هدف نظریه پردازان این است که در بستر تفسیر ترتیبی و با لحاظ قواعد منطبق با این تفسیر شناخته شده باشد، نمی توان آن را کار تازه ای تلقی کرد و چنان که مستحضرید، مفسران با ضعف و قوت به ترتیب نزول و نتایج مترتب بر آن در تفاسیر کنونی و متداول توجه داشته اند؛ بنابراین به عنوان اصلی ترین پایه قوام یک فرضیه و نظریه لازم است حدود و مرزهای آن به طور کامل روشن شود که ارایه نمونه کار از جمله کوتاه ترین و بهترین راه برای تبیین موضوع و فرآیند آن است.

نقد: این که در تفاسیر به شیوه مشهور نیز به ترتیب نزول یا بستر و اسباب نزول قرآن توجه می شود و بنابراین اهتمام به این امور لزومی ندارد، به تفسیر تنزیلی روی آورد، سخن ناصوابی است؛ چون خیلی تفاوت هست میان این که تمام یک متن تاریخی به ترتیب تاریخی مرتب و مطالعه شود تا این که آن متن به صورتی آشفته و بی نظم تاریخی قرار داشته باشد و آنگاه بخواهیم، در میان آن آشفتگی ها و بی نظمی ها نظم و ترتیب پیدا کنیم. تردیدی نمی توان داشت که اگر اطلاعات تاریخی به ترتیب تاریخ وقوع مرتب باشد، به کشف واقعیات تاریخی و حتی فهم متون تاریخی کمک فراوان می کند.

در تفاسیر موجود ملاحظه می شود، یک قصه سبب نزولی ذیل آیات متعددی آمده است؛ حال آن که اگر آن در یک نظام تاریخی مطالعه می شد، هرگز یک قصه سبب نزول آیات مختلف تلقی نمی شد. نیز در تفاسیر موجود ربط میان قصص اسباب نزولی  که طی سوره های مختلف آمده، از هم گسیخته است و چون جزایری جدا از هم قرار دارند؛ اما اگر سوره ها به ترتیب تاریخی مرتب شوند، قصص اسباب نزول یک توالی و ترتیب مناسبی پیدا می کنند.


روش تفسیر تاریخی در بوته نقد(6)

برخی از نظریه پردازان به مصحف شریف امیرمومنان (ع) اشاره می کنند که بر پایه ترتیب نزول نگارش یافته است. منتقدان بر این باورند که مصحف امیر مومنان (ع) که برخی آن را بر پایه نزول دانسته و این را دلیلی بر درستی روش و نظریه خود بر شمرده اند، از این مشکل جدی رنج می برد که این مصحف در دست اختیار ما نیست تا معلوم شود مصحف امیر(ع) چگونه و از چه خصوصیات و ویژگی های برخوردار بوده است. در ضمن آن روایتی که درباره مصحف آمده است که بر پایه نزول نگارش یافته، خود روایتی در کنار دیگر روایات است که می بایست بررسی رجالی در باره آن انجام شود و از نظر سند و محتوا و درایت حدیث مورد بررسی و نقد علمی قرار گیرد. مشکل وقتی دو چندان می شود که آن حضرت (ع) به مصحف موجودی که در دوره عثمان برای کشورها و شهرهای مختلف فرستاده شده بود و از روی آن قرائت و تلاوت می شد اعتراضی نکرده است. بنابراین می توان این مطلب را اثبات که حضرت علی (ع) به مصحف کنونی و چینش آن در ترتیب آیات یک سوره و نیز ترتیب سوره های قرآنی اعتراضی نداشته است.

نقد: آری اگر مصحف امام علی(ع) یا یک روایت قطعی و یقینی در زمینه ترتیب نزول سوره های قرآن داشتیم، خیلی خوب بود و تفسیر به ترتیب نزول با اتقان و اعتماد بیش تری دنبال می شد؛ اما نبودن مصحف و روایت قطعی باعث نمی شود، از چنین شیوه تفسیری دست بکشیم. تمام علوم نقلی ما مبتنی بر روایات غیر قطعی است و اگر بنا بر این باشد که به دلیل نبودن روایت قطعی دست از بررسی یک مبحثی بکشیم، باید تمام علوم نقلی را کنار بگذاریم. قطعیات نه تنها در علوم نقلی که در علوم تجربی و عقلی نیز اندک است و صرف اندک بودن قطعیات موجب نشده است، دانشمندان از آنها دست بردارند.

به نظر می رسد که مصحف کنونی در عصر پیامبر (ص) جمع آوری و تنظیم شده و ترتیب فعلی در همه چیز آن همان ترتیبی است که پیامبر (ص) انجام داده است و گرنه اگر خلاف این می بود این ترتیب را صحابه نمی پذیرفتند و آن را به هم می زدند. به عنوان نمونه شما نگاه کنید وقتی واوی را کعب الاحبار یهودی در زمان عثمان جا به جا می کند، چه اعتراضات شدیدی از سوی صحابه انجام می پذیرد؛ به طوری که کعب الاحبار و هم فکرانش از موضع خود عقب نشینی می کنند. این ها همه نشان می دهند که این ترتیب کنونی همان ترتیب اصلی است که پیامبر (ص) دستور داده و توقیفی بوده است؛ نه از روی استحسانات که برخی از نظریه پردازان تاریخ گذاری سوره ها بیان می کنند.

اما درباره متداول بودن این شیوه دسته بندی در دوره پیامبر (ص) باید گفت که در روایات چندی آمده است که آن حضرت (ص) خود برخی از این اصطلاحات را به کار می برده است و از سوره های به نام سوره های طوال و قصار یاد می کند. این گونه نبوده است که این ترتیب چینش سوره ها اجتهادی باشد و صحابه از روی استحسانات آن را انجام داده باشند. این ادعا که ترتیب کنونی سوره ها اجتهادی بوده است، سخن نادرستی است. اگر این گونه باشد که بر پایه اجتهاد بوده است چرا برخی از سوره ها به همان ترتیب بلندی و کوتاهی چینش نشده است و مثلا در سوره شعرا ء نسبت به سوره های پیش از خود این مسأله رعایت نشده است و سوره شعراء بلندتر است؟

نقد: این سخن که مصحف کنونی در زمان پیامبر اسلام(ص) تألیف شده، خلاف روایات تاریخی است، مبنی بر این که این مصحف عبارت از همان مصحفی بود که به دستور عثمان و به وسیله زید بن ثابت تألیف شد و نسخه ای از آن به شهرهای مهم آن زمان ارسال گردید. این که مردم نگذاشتند، حتی واوی در قرآن افزوده شود، مستلزم این نیست که ترتیب سوره های مصحف عثمانی قبل از آن و حتی در زمان پیامبر اسلام(ص) هم به همین ترتیب بوده باشد. قرائن و شواهدی بر خلاف آن هست؛ نظیر ترتیب های متفاوتی که درباره مصاحف صحابه ای مثل ابن مسعود و ابی بن کعب نقل کرده اند.

تقسیم بندی های سورهای قرآن به قصار و طوال و مانند آن نیز هرگز ثابت نمی کند که ترتیب مصحف کنونی مورد تأیید پیامبر اسلام(ص) است؛ چرا که آن بر مصاحب ابن مسعود و ابی بن کعب هم منطبق است. در حالی که ترتیب این دو مصحف هم با همدیگر و هم با مصحف عثمانی تفاوت داشتند.

این امر هم که سوره ها در مصحف کنونی دقیقاً از بلند به کوتاه مرتب نشده، مستلزم این نیست که آن از سوی پیامبر اسلام(ص) بوده است. بسا به هر دلیلی از سوی خود صحابه چنین شده باشد. مگر حکمتی بر ترتیب سوره ها به این شکل در مصحف کنونی مترتب است که خواسته باشیم، آن را به شخص حکیمی مانند پیامبر(ص) نسبت دهیم؟ این ترتیب اگر حکیمانه بود، لااقل لازم بود، همه سوره های مدنی در کنار هم باشد؛ نه این که سوره های مدنی با آن همه تفاوت محتوایی با سوره های مکی در میان سوره های مکی جای داده شود.

آری ترتیب استحسانی نظیر آنچه خاورشناسان برای سوره های قرآن سامان داده اند، علمی و معتبر و قابل دفاع نیست؛ اما چنان نیست که با قرائن و شواهد قرآنی و روایی نتوان به ترتیبی از سوره های قرآن ولو ترتیب ظنی دست یافت. همین ترتیب ظنی هم اگر در تفسیر قرآن مورد عنایت قرار بگیرد، نتایج علمی ارزشمندی در پی خواهد داشت.

به هر حال در تفسیر ترتیب نزولی ما دو بحث مجزا از هم داریم: یکی در باره ترتیب و چینش سوره ها و دیگری درباره ترتیب آیات در یک سوره است. پرسش این است که چرا نظریه پردازان تنها به ترتیب سوره ها توجه می کنند و به ترتیب نزول آیات توجهی مبذول نمی دارند؟ مگر آن که گفته شود که در چینش ترتیب آیات سوره ها، خود پیامبر (ص) نقش داشته و دستور داده است که این گونه شود. ما روایات بسیار معتبری داریم که چینش آیات سوره ای به دستور پیامبر (ص) و امر الهی بوده است. مانند سوره بقره که اولین سوره ای است که در مدینه نازل شده و یا دومین آن بنا به نقلی می باشد. در آن جا مطرح است که این آیه ??? سوره بقره واتقوا یوما که در این سوره قرار داده شده است، آخرین آیه ای است که نازل شده است. گویا ?? روز قبل از رحلت ایشان این آیه نازل شده و در آن جا قرار داده شده است که از سوره های نخستین مدنی است؛ یعنی در میان آیه ??? و ??? قرار گرفته است. این بی حکمت نبوده است که آیه ای در این جا قرار داده شود. این ها مباحث مهمی است که باید مطالعات عمیقی درباره آنها انجام شود؛ چون این جا به جایی ها بی حکمت و فلسفه نبوده است. همان طوری که آیه الیوم اکملت لکم دینکم در سوره مائده در آن جا قرار گرفته است و بسیاری از آیات که به دستور پیامبر چینش شده است، دارای حکمت خاص خود بوده است.

نقد: البته دوستانی مثل آقای بهجت پور راجع به ترتیب آیات در سوره ها بر همان نظر سنتی اند که بسا پیامبر اسلام(ص) آیاتی را بر خلاف نزول در سوره هایی قرار می داده است؛ اما من معتقدم، هیچ آیه ای بر خلاف نزول چنینش پیدا نکرده است. آیت الله معرفت هم حداقل به این نتیجه رسیده است که در هیچ سوره مکی آیه مدنی و در هیچ سوره مدنی آیه مکی وجود ندارد.

نمونه هایی هم که ذکر شده است، نظیر آیه 281 بقره و آیه اکمال دین هرگز بر خلاف ترتیب نزول جایگذاری نشده است. آیه «واتقوا یوم ترجعون فیه الی الله»(بقره، 281) با واو عطف شروع شده و خود حاکی از پیوستگی به آیات قبل است و لذا نمی تواند جداگانه نازل شده باشد؛ به علاوه درباره آخرین آیه نازله نقل های مختلفی است و این اختلاف قرینه دیگری بر بی اعتباری روایت مربوط به آیه مذکور است.

درباره آیه اکمال دین نیز بحث بسیار است. آنچه به اجمال می توان گفت، این که در سوره فتح که قبل از سوره مائده نازل شده، صلح حدیبیه، «فتح» نامیده شده است؛ چنان که آمده است: ‏إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبیناً (1) لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ وَ یُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَ یَهْدِیَکَ صِراطاً مُسْتَقیماً (2) وَ یَنْصُرَکَ اللَّهُ نَصْراً عَزیزاً (3). در این آیات، صلح حدیبیه «اتمام نعمت» نامیده شده است. با این صلح، مشرکان مکه از این که دیگر بتوانند مسلمانان را شکست بدهند، مأیوس شدند و لذا خداوند هم آن را فتح نامید. آنگاه در سوره مانده که بعد از سوره فتح نازل گردیده، آمده است: الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ دینِکُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی وَ رَضیتُ لَکُمُ اْلإِسْلامَ دیناً (مائده، 3). در این آیات از روزی سخن رفته است که مشرکان مکه مأیوس شدند و در چنین روزی اتمام نعمت صورت گرفته است. مقارنه این دو آیه به یکدیگر بر چه معنایی دلالت دارد؟ اگر فرض بر این باشد که آیات سوره فتح و مائده ناظر به یکدیگرند، باید در نزول آیه اکمال دین در حجة الوداع تجدید نظر کرد.